شزر بیشه های سرسبز غرور
شیر پر آوازه ی جنگل و رود
شیر غران در بر روباه و گرگ
شیری که برای خود چون یلی بود
او که پر از قدرت و شهامت بود
عاشق جنگل سرسبز بزرگ
دل پاکش خانه ی دوستی و مهر
نمی ترسید از شغال و صد تا گرگ
اینک از پای فتاده
اینک از نای فتاده
دیگه مانده بی رمق
دیگه خسته ست ... خسته ... خسته ...
اینک اون شاهد بخت روباه ست
گرگ ها آماده بر دریدنش
کرکس و شغال و لاشخور ها رو
می بینه نشسته اند دور و برش
شیر بیشه ها داره جون می کنه
لحظه های سخت زنده بودنه
دیگه وقتشه رو خاک سر بذاره
آره دیگه وقت تسلیم شدنه
اینک از پای فتاده
اینک از نای فتاده
دیگه مانده بی رمق
دیگه خسته ست ... خسته ... خسته ...
ااکبر درویش . تابستان سال ۱۳۶۶
#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_زمانه #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_نو #شعرهای_اجتماعی #ترانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر