۱۴۰۲ تیر ۲۶, دوشنبه

من نمی دانم

 


.
آیا کشته شده گان این سال های اخیر ،
با کشته شده گان دو میلیارد سال پیش
که دانیاسورها بر زمین حاکم بودند
نسبت خونی داشتند
که در یک زمین مدفون شدند ؟

پس چرا این همه خون در زمین جاری ست !؟

و چرا ،
به هر سو که نگاه می کنی ،
جز گورستان های متروک نمی بینی ؟

و مگر ،
شهرها ،
با رنگ خون آذین شده اند ؟

و یا ،
پیش آمد یک فاجعه را ،
کلاغ های سیاه پوش
بر سر تمام مناره ها
فریاد کرده اند
که کاج ها نیز خشک شده اند !؟

من نمی دانم !
سواد مرا آب برده است
تنها روایت می کنم
زبرا در تمام جنگ ها ،
چه جنگ های صلیبی
چه جنگ های خونین مذهبی
چه هر جنگی رخ داده است ،
من تنها در گوشه ی عزلت نشسته بودم
و برای صلح آواز می خواندم
و ترانه ی وحدت بر لب داشتم

برادرم ،
صلیب سازان را ندا بده
صلیب بسازند
مگر نمی دانی درختان از چه روئیده اند
آری !
درخت ها سبز شدند
تا صلیب شوند
تا دار شوند
نه این که پربار شوند

کم است ؟
این همه درخت کم است ؟
باروت هم هست
بگو تفنگ ها را پر کنند
و مشتاقانه نشانه بگیرند
تا قلب ها را و مغز ها را هدف قرار دهند

برادرم !
من شام شب دانیاسورها نشدم
زنده ماندم
تا پس از دو میلیارد سال ،
دوباره در خیابان ها سبز شوم
تا هر کجا را نظاره می کنم
اجسادی را ببینم
که هم گور مردگان دو میلیارد سال پیش شوند
در حالی که فریاد می زنند :
نان
نان
و گلوله ها اجساد گرسنه شان را ،
به گورستان ها هدیه می کنند !

دیگر ،
می دانند که :
مرگ بر ...
درود بر ... ،
هیچ رویایی را به حقیقت پیوند نمی زند

برادرم ،
من زنده ماندم
تا با کشته شده گان این سالیان اخیر ،
شروع یک کشتار عمومی را تجربه کنم

برادرم !
آن که ما را نابود می سازد ،
گناه نیست
ما به هیچ جرمی محکوم نشدیم
باعث غرق شدن در این گندابی که ما را می بلعد
تنها جهل است
جهل ،
که چون پتویی بر سر خود کشیده ایم !

اکبر درویش . اسفند ماه سال ۱۴۰۱

#akbar#darvish#akbardarvish#اکبر#درویش#اکبر_درویش#شعرهای_اکبر_درویش#شعر#شعر_نو#اجتماعی#شعر_معاصر#شعر_روز#شعر_اجتماعی




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر