۱۴۰۲ مرداد ۳, سه‌شنبه

در شهر

 


در شهر کدام غریب است
چون من بر صلیب است
از عشق و شور و شادی
همیشه بی نصیب است

در شهر کدام دلی هست
چون دل من شکسته
تمام رنج دنیا
تو سینه اش نشسته

بی یار و بی کس و کار
اسیر دست طوفان
تنگ آمده ز هستی
غمگین و زار و گریان

تو سینه آرزویش
از هستی دل بریدن
تمام انتظارش
رفتنو مرگ رو دیدن

در شهر کدام غریب است
که آشنا ندارد
میون این همه یار
یه همصدا ندارد

در شهر کدام نگاه هست
چون چشم من پر از خون
مضطرب و پریشان
همزاد ابر و بارون

رانده شده ز هر در
افتاده در غم و درد
بی تکیه گاه و بی پشت
بی همزبون بی همدرد

تو سینه آرزویش
از زندگی گسستن
امید آخرینش
به دست مرگ شکستن

اکبر درویش . سال ۱۳۶۴

#akbar#darvish#akbardarvish#اکبر#درویش#اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_زمانه #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #ترانه #شعر_نو #شعر_روز 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر