۱۴۰۲ مرداد ۶, جمعه

غزل خراباتی

 


سگ زنجیری این زندگی لعنتی ام
داِغ نفرین فلک خورده به پیشانی من
تو غبار گمشده ی جاده ی دلواپسی ام
سهم من گشته ز تقدیر پریشانی من

هر کس از راه رسید زخم زبانی زد و رفت
هرگز آگاه نشد از غم پنهانی من
جور هستی شده است کوله ی بار سفرم
همسفر رای چرا داد به قربانی من

آتشی شد همه هستی و دریغا که بسوخت
بر ملا شد پیش هر کس رنج عریانی من
سادگی م داد به دست دگران خنجر کین
چه کنم سود ندارد پشیمانی من

من دل ساده چه آسان همه هستی باختم
به صلیبی که شدش باعث ویرانی من
بوی نکبت دهد این عمر که دو روزش خوانند
وای عجب سخت گذشت بی سر و سامانی من

خفت از هر طرف آید به سویم شب و روز
کو نگاهی که ببیند شب ظلمانی من
فصل قربانی من شد این دو روز هستی
کی ز ره آید خدایا دم پایانی من

اکبر درویش . سال ۱۳۶۵

#akbar#darvish#akbardarvish#اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_زمانه #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_روز #شعر_روز #غژل#ترانه




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر