۱۴۰۲ مرداد ۲, دوشنبه

سمفونی تعمید

 

داخل شدم
در رود اردن
در کنار دیگران
دیگر منتظران
همان جایی که ،
یحیای تعمید دهنده ،
موعظه می کرد
و تعمید می داد مردم را
و می گفت :
من با آب تعمید می دهم
اما کسی می آید
که با عشق تعمید می دهد !

با عشق !؟
در میان این همه ظلم و نابرابری
وقتی ‌که جنگ و و کشتار
غارت و چپاولگری ،
شیوه ی روزگار شده است
چه کسی خواهد آمد
که با عشق تعمید دهد !؟

نوبت من رسید
یحیی مرا هم ،
مانند دیگران ،
با آب جاری رود اردن ،
تعمید داد
و گفت :
من با آب تعمید می دهم
اما کسی خواهد آمد
که با عشق تعمید می دهد !

نگاهی به او کردم
به آن نگاه ویرانگر وحشی
که در چشمانش آتش زبانه می کشید
نگاهی که تمام ناگفته های دنیا را ،
می شد در آن تماشا کرد
اما انگار هیچ چیز در چشمانش نبود
نگاهی به من کرد
زیر بار نگاهش ،
می خواستم پوچ شوم
می خواستم هیچ شوم
می خواستم بی بود شوم
اما انگار ،
ماهی ای شدم که در عمق آب ها شنا می کرد
و یا پرنده ای ،
که به سوی کهکشان آبی پرواز می کرد

پرسیدم :
گفتی که کسی می آید
که مردم را با عشق تعمید می دهد ؟
اشک از چشمانم جاری شد
نگاهش مات شد
نگاهش تیره شد
گفت آن روز نخواهد آمد
مگر مردم جهان به وحدت برسند !

وحدت !؟
میان این همه تفرقه
میان این همه دشمنی
میان این همه نابرابری
میان این همه ظلم و ستم
عشق ؟
وحدت ؟
آیا با عشق می توان به وحدت رسید ؟

همان لحظه ،
صدای خنده ی خرچنگ ها را شنیدم
و مرغ ماهیخوار ،
ماهی ای را شکار کرده ،
در آسمان پرواز می کرد
و ماری بزرگ ،
در فکر بلعیدن گوسفندی بود
که داشت آب می خورد

همان لحظه
احساس کردم
آب رود اردن سنگ شده است
و این دنیای دنی ،
برای من بیش از اندازه تنگ شده است !
یحیی را رها کردم
تا به گوشه ی عزلت خویش پناه برم
تا به عشق بیندیشم
تا به وحدت بیندیشم

ناگاه ،
پیرمردی خمیده پشت را ،
دیدم با عصایی در دست
قیافه ی عجیبی داشت
با دندان های شکسته و درهم
که به من می خندید
و می گفت :
در خواب هم نخواهی دید
که مردم یکدیگر را دوست بدارند

تو را خواهند کشت
و نسل های بعد از تو هم ،
همه نابود خواهند شد
اما هیچ گاه ،
نه عشق بر قلب ها ،
سایه خواهد انداخت
و نه وحدت ،
در جهان برقرار خواهد شد

برخاستم
گریختم
از آن پیرمرد گوژپشت
آیا او شیطان بود
آیا او آمده بود
تا امید مرا ،
به ناامیدی کوچ دهد
و مرا چله نشین یاس کند ؟

و می اندیشیدم
آیا روزی خواهد آمد
که مردم این جهان پهناور ،
از سفید و سیاه
از فقیر و غنی
با عشق و دوستی
در کنار هم زندگی کنند
و وحدت جهان هستی به حقیقت خواهد پیوست !؟

وحدت جهان هستی !
چه آواز زیبایی
این آواز را کجا شنیده بودم
یادم نیست
اما به یاد آوردم
خوب به یاد آوردم
کسی در ذهن من این ترانه را آواز کرده بود !

اکبر درویش . خرداد ماه سال 1402

 

انجیل به روایت من


#akbar#darvish#akbardarvish#اکبر#درویش#اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_زمانه #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_نو #شعر_روز




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر