داغی عشق تو رو
رو تنم حس می کنم
همچو خورشید شده ام
پر غرور تکیه بر آن
شانه هایت می دهم
پره امید شده ام
زندگی تلخ من
از تو معنا می گیره
معنی تازه و ناب
تو طلوع تازه ای
واسه برخاستن من
واسه بیداری ز خواب
تو حصار عجز خود
خسته و دلمرده ام
همه راه ها بسته است
زیر بار رنج و غم
زیر کوه درد و یاس
دل من هم خسته است
تو فرو ریختن من
به دلم امید بده
تا که قدرت بگیرم
که ز پای افتاده ام
دیگه طاقت ندارم
دیگه دارم می میرم
گرمی عشق تو رو
در دلم می طلبم
تا تو آغازم کنی
واسه رفتن تا به اوج
پر گرفتن از تو موج
پر ز پروازم کنی
بودن خالی من
از تو می شه پره نور
تا که تا اوج بپرم
تا ز غم سفر کنم
از شکست گذر کنم
رو به داشتن ببرم. سال
اکبر درویش . سال 1365
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر