"*****قصه ی مرداب *****
خواب یه ماهی دیدم ماهی تنگ بلور
خسته از خواب دیدن خواب های دریای دور
وای که خسته بودم خواب بی خوابی بود
توی خواب های من شب ها مهتابی بود
آخه خواب می دیدم دنیا آفتابی بود
توی خواب های من همه چیز آبی بود
ماهی تنگ بلور تنگ تنهایی شکست
رفت و رفت و رفت و رفت حتی از چشمه گذشت
رفت و تا رویا رسید رفت و تا دریا رسید
پشت شب های سیاه رفت و تا فردا رسید
خواب ماهی دیدم اما افسوس خواب بود
دنیای بیداری قصه ی مرداب بود ...
خواب ماهی دیدم اما افسوس خواب بود
قصه ی بیداری مرگی در گرداب بود ...
اکبر درویش. بهار سال 1391
خواب یه ماهی دیدم ماهی تنگ بلور
خسته از خواب دیدن خواب های دریای دور
وای که خسته بودم خواب بی خوابی بود
توی خواب های من شب ها مهتابی بود
آخه خواب می دیدم دنیا آفتابی بود
توی خواب های من همه چیز آبی بود
ماهی تنگ بلور تنگ تنهایی شکست
رفت و رفت و رفت و رفت حتی از چشمه گذشت
رفت و تا رویا رسید رفت و تا دریا رسید
پشت شب های سیاه رفت و تا فردا رسید
خواب ماهی دیدم اما افسوس خواب بود
دنیای بیداری قصه ی مرداب بود ...
خواب ماهی دیدم اما افسوس خواب بود
قصه ی بیداری مرگی در گرداب بود ...
اکبر درویش. بهار سال 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر