من La Transmution ( استحاله ) را تمام کردم . یک بلاهت کامل است و آن هم در نوع رمان های غیر پلیسی _ فلسفی و ملا لغتی ماب و پر طمطراق , ولی با این که موضوع بد پرداخته شده است , شگفت آور است . واقعا یک کشف است چرا که نویسنده خودش را با لگن مدفوع هم هویت می کند . خیال می کنم که این خوک دست کم اقامت کوتاهی در مملکت..... کرده است برای این که بتواند از یک چنین فکر نبوغ آمیزی الهام بگیرد . این جا نه تنها آدم خودش را با لگن مدفوع هم هویت می کند بلکه احساس لگن بودن را می کند با این تفاوت که لگنی نیست که در یک هتل پاریسی باشد برای مصرف مشتریانی به تعداد محدود بلکه لگنی است که در معبر عام گذاشته اند در اختیار تخمی هایی که ساکن کشوری هستند که اسهال خونی بیماری همه گیر است / ...../
البته ما اگزیستانسیالیست ها (!)
موافقیم که بگوییم همه چیز در ذات خودش گه آلود است و آدم باید همیشه مکافات لگن مدفوع را تحمل کند . اما همانطور که پیش از این هم اشاره کردم در هر حال تفاوتی هست میان لگن یک هتل مجلل و این خلاهای عمومی گثیف قحبه خانه ی ما که همیشه در خطر انفجار است !
با این که می دانم که هر کجا بروم چه چیزی انتظارم را می کشد با این حال نمی توانم جلوی میل شدیدم را بگیرم به فرار از این جهنم و گم و گور کردن خودم در جنگل های دست نخورده یا در میان وحشی های آفریقایی یا حتی بهتر , در یک اردوگاه محکومان به اعمال شاقه ( این مطمئن تر است ) به شرط این که این سوراخی را ( با وجود ضعف من برای همجنسگرایی ) یکسره ترک کنم و این کابوس را برای همیشه فراموش کنم . افسوس ! که نیرو و پول و بسیاری چیزها لازم است که من ندارم .
مسئله این نیست که زندگیم را دوباره بسازم . وقتی که آدم زندگی نکرده باشد و همیشه زندگی حیواناتی را کرده باشد که شکارچیان را در تعقیب خود دارند دوباره ساختن چی ؟ نه , به زحمتش نمی ارزد ! روزی که از در این دوزخ دانته ای پا به درون گذاشتم هر امیدی را از دست دادم ( در این جا به هیچ نماد جنسی نظر ندارم ) . تصمیم گرفته شده است : باید در این منجلاب گه دست و پا زد تا نفرت زندگی خفه مان کند . در " بهشت گمشده " , ملک جبرائیل به آدم می گوید " Despair and die " : نومید باش و بمیر " یا چیزی از همین دست . با این وجود کمی قضا و قدری شده ام . بیش از آن از همه چیز دلزده ام که کمترین کوششی بکنم ! باید گه گرفتگی را تا آخر کشید !
قطعا در جریان وقایع اخیر هستی ... مثل همیشه گه و گند سرود پیروزی خود را سر داده است . این هم یک فکری : اگر دانشمندی , روانشناسی بخواهد درباره ی زشت ترین اشکال بیحیایی , بلاهت , حفارت , هرزگی , رذالت و خود گنده بینی مطالعه ای جدی بکند باید بیاید و در این جا مستقر شود تا محیرالعقول ترین پدیده ها را ثبت کند .
خلاصه , بازی بدی سر ما در آوردند . حقمان هم همین بود : همه ی این جنبش های سوسیالیست _ لیبرالیست _ افیونی _ ابن الوقتی به شکل اسفناکی شکست خوردند ....
گاوها , خوک ها , و جوجه ها خداحافظ ! چه بهتر ! لااقل دیگر توهمی نمانده ! همه چیز مثل روز روشن است : باید گه را مزه مزه کرد .....
از نامه های صادق هدایت به حسن شهید نورائی
اکبر درویش . 1391/1/19 . سالروز از دست رفتن صادق هدایت
البته ما اگزیستانسیالیست ها (!)
موافقیم که بگوییم همه چیز در ذات خودش گه آلود است و آدم باید همیشه مکافات لگن مدفوع را تحمل کند . اما همانطور که پیش از این هم اشاره کردم در هر حال تفاوتی هست میان لگن یک هتل مجلل و این خلاهای عمومی گثیف قحبه خانه ی ما که همیشه در خطر انفجار است !
با این که می دانم که هر کجا بروم چه چیزی انتظارم را می کشد با این حال نمی توانم جلوی میل شدیدم را بگیرم به فرار از این جهنم و گم و گور کردن خودم در جنگل های دست نخورده یا در میان وحشی های آفریقایی یا حتی بهتر , در یک اردوگاه محکومان به اعمال شاقه ( این مطمئن تر است ) به شرط این که این سوراخی را ( با وجود ضعف من برای همجنسگرایی ) یکسره ترک کنم و این کابوس را برای همیشه فراموش کنم . افسوس ! که نیرو و پول و بسیاری چیزها لازم است که من ندارم .
مسئله این نیست که زندگیم را دوباره بسازم . وقتی که آدم زندگی نکرده باشد و همیشه زندگی حیواناتی را کرده باشد که شکارچیان را در تعقیب خود دارند دوباره ساختن چی ؟ نه , به زحمتش نمی ارزد ! روزی که از در این دوزخ دانته ای پا به درون گذاشتم هر امیدی را از دست دادم ( در این جا به هیچ نماد جنسی نظر ندارم ) . تصمیم گرفته شده است : باید در این منجلاب گه دست و پا زد تا نفرت زندگی خفه مان کند . در " بهشت گمشده " , ملک جبرائیل به آدم می گوید " Despair and die " : نومید باش و بمیر " یا چیزی از همین دست . با این وجود کمی قضا و قدری شده ام . بیش از آن از همه چیز دلزده ام که کمترین کوششی بکنم ! باید گه گرفتگی را تا آخر کشید !
قطعا در جریان وقایع اخیر هستی ... مثل همیشه گه و گند سرود پیروزی خود را سر داده است . این هم یک فکری : اگر دانشمندی , روانشناسی بخواهد درباره ی زشت ترین اشکال بیحیایی , بلاهت , حفارت , هرزگی , رذالت و خود گنده بینی مطالعه ای جدی بکند باید بیاید و در این جا مستقر شود تا محیرالعقول ترین پدیده ها را ثبت کند .
خلاصه , بازی بدی سر ما در آوردند . حقمان هم همین بود : همه ی این جنبش های سوسیالیست _ لیبرالیست _ افیونی _ ابن الوقتی به شکل اسفناکی شکست خوردند ....
گاوها , خوک ها , و جوجه ها خداحافظ ! چه بهتر ! لااقل دیگر توهمی نمانده ! همه چیز مثل روز روشن است : باید گه را مزه مزه کرد .....
از نامه های صادق هدایت به حسن شهید نورائی
اکبر درویش . 1391/1/19 . سالروز از دست رفتن صادق هدایت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر