۱۳۹۲ فروردین ۲۴, شنبه

در کنار من بمون

وقت شستن یه واژه آب کشیدن ترانه
خشک شدن رو بند احساس تو هوای عاشقانه
واسه ی ساختن یک شعر که بشه همیشه جار زد
توی بیت آخر اون باز تو رو هوار هوار زد
شعری که دروغ نباشه ساده و صمیمی باشه
خالی از کینه و نیرنگ قصه ای حقیقی باشه
دستاتو بذار تو دستام تا که واژه کم نیارم
جای هر واژه ی مسموم نبض دستاتو بذارم
در کنار من بمون تو اگه واژه ها حریقند
اگه تو این شهر خالی گم می شند خیلی غریبند
اگه آدما واسه عشق صد هزار تا اما دارن
اگه واژه ها غریبند واسه گفتن تو و من
اگه دل ها دیگه سرده توی دستاس گل خنجر
همه ماسک رو صورتاشون همه پنهان پشت سنگر
میون راست و دروغا دیگه هیچ فاصله ای نیست
توی جاده ی صداقت همره و قافله ای نیست
ای صمیمیت دستات رمز ناخونده ی امید
ای دلت مثله شقایق رو به سمت و سوی خورشید
در کنار من بمون تو حتی چون خط موازی
چون که تو چشات می خونم تو شب ترانه بازی
می تونیم با هم بمونیم دستای همو بگیریم
همسفرشیم تا خود عشق تا کنار هم بمیریم

چند وقتی بود دلم برای گفتن یک شعر عاشقانه لک زده بود و امروز هم که یکباره نیاز گفتن به سراغم آمد و نشستم تا عاشقانه بگویم عاشقانه ام این از آب در آمد . شعری عاشقانه در روزگاری که آدم ها برای عشق هم هزاران اما دارند .
اکبر درویش . 24 فروردین سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر