۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

ویروس



و ویروسی ,
در یک هجوم ناباورانه ,
به دیار ما آمد
که تمام توانستن های ما را ,
در تیمارستان روانی ها ,
بستری کرد
و بعد از آن ,
بود
بود که ,
نتوانستن ها ,
مرا از پای انداخت
و به خانه ی عجز معتکف ساخت

همه پوچ شدیم
همه پوک شدیم
همه گند زدگی را ,
در رویاهای مرموزمان ,
به تجربه نشستیم
و فرو ریختیم

بیماری مرموزی ,
که من از دیگران می گرفتم
و دیگران از من
و همه هم را مبتلا می ساختیم
و جشن می گرفتیم
خود را
در زود انزالی ی باورهایی ,
که دیرگاهی بود
که ناباورانه ,
در کنج ذهن های مان ,
نقش می گرفتند

راست بود
من این ویروس را می شناختم
اما ,
در هر کس ,
به شکلی عمل می کرد
و همین باعث می شد
با هم بیگانه شویم
و هم را ,
از زیر نقاب های مان ,
تشخیص ندهیم
و باور نکنیم
این بیماری ی مرموز را ...

ظاهرمان زیباتر می شد
اما ,
در درون ,
موش می شدیم
روباه می شدیم
گرگ می شدیم
می دریدیم
پاره می کردیم
خفه می کردیم
حمله می کردیم
و شقاوت ,
معنای تازه ای می گرفت که ما با عطوفت باور می کردیم

و نقاب ها ,
چه دلفریب ,
ما را از هم پنهان می کردند

و چه دوست بودیم ,
دشمنی های مان را
وقتی هم را ,
به کینه های مان دعوت می کردیم
و بعداز ظهرهای خلسه های مان را ,
با فنجانی زهر به هم لبخند می زدیم

کور می شدیم
کر می شدیم
لال می شدیم
اما نگاهمان گشادتر
گوش های مان بازتر
دهان مان گشوده تر ,
به دریدن هم افتخار می کردیم

این ویروس مرموز ,
ما را آن چنان بیمار کرده بود
که از یاد برده بودیم
روزگاری دور ,
از عشق گرم می شدیم
و ما را آن چنان وسوسه می کرد
که دوست داشتن های مان را ,
چون خنجر تیز می کردیم
و مرگ باورها را ,
در شب نشینی های مان
با آواز بلند
هلهله می کردیم

فاحشه گانی شده بودیم
که جسم خود را نمی فروختیم
اما ,
روح مان ,
در بازارهای همیشه بورس
هر روز قیمت تازه ای می یافت
و هوس های مان ,
ما را تا منجلاب فساد
به اوج می برد

و چه خوشبخت بودیم
و چه خوشبخت بودیم
که نمی دانستیم
در هجوم این ویروس ,
همه بود خود را باخته ایم
که آری ,
توهم ,
دنیای مان را قبضه کرده است
و آهسته آهسته ,
از درون ,
فرو می ریزیم
اگر چه گاهی پیروزمندانه ,
در خیال ,
لبخند می زنیم !!

اکبر درویش . فروردین ماه سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر