۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه

مقتول من بودم برادر !!

مقتول من بودم برادر !!

1
مردمی یکدل و یک صدا ,
آرزویی ,
که به خواب هم نمی آید !!

2
که را نشانه رفته بودی ؟

مقتول ,
من بودم
برادر ...!!

3
دریغا ,
رستم ,
به افسانه پیوسته است
و زمین ,
خانه ی دیوان و ددان شده است
وای بر ما
وای بر ما !!

4
واژه ها خسته اند
واژه ها شکسته اند
واژه ها به گل نشسته اند

کدامین انفجار کور ,
در این برهوت عبث ,
واژه ها را به بند کشیده است !؟

5
یاران ,
به آواز نیکو ,
بستاییم اندیشه را
چه اگر ,
با ما باشد ,
میوه های پاک به بار آوریم .

6
آنک ,
زنجیرهای چند لایه را ,
از خویشتن سترده ام
زنجیرهایی که هماره ,
روحم را ,
به بند کشیده بودند .

7
همه ,
دوست دارند کاری کنند
اما دریغا ,
که هیچکس ,
کاری نمی کند !!

8
خورشید را ,
خورشید را , ...
مگر می تواند
همیشه ,
پشت ابر بماند !؟؟

9
من ,
در انتظار " من " ,
هستم
کی می رسد
زمان ظهور " من " ,
وقتی هیچکس ظهور نمی کند !؟

10
مردم این قبیله ,
دور آتشی می رقصند
به پایکوبی می نشینند
به های و هوی برمی خیزند
که تو در آن می سوزی .

اکنون خسته ام
از این آداب و رسوم جاهلیت
که از زندگی ی ما ,
انگار هیچگاه ,
دور نخواهد شد !!

11
هر چند ,
هر راه که می روم ,
در پایان ,
به گردابی مرموز می پیوندد
اما ,
من می خواهم فراتر بروم

اکنون ,
باید اوج گرفتن
پرواز کردن
بالا پریدن
و بالاتر پریدن...

اکبر درویش . شعرهای کوتاه سال 1391

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر