مرا کشته اند
دیری ست
من مرده ام
این لش خسته ,
که خود را ,
با زور ,
به این سو آن سو می کشاند
می خورد
می آشامد
درد می کشد
رنج می برد
و انگار زندگی می کند
دیرگاهی ست از من بریده است !
من مرده ام
دیری ست
من مرده ام
اما اگر هنوز ,
نفس می کشم
فریاد می زنم
و شعر می گویم ,
آتش عشقی ست
که مرا پابرجا نگاه داشته است
مرا کشته اند
دیری ست
من مرده ام
اما این عشق ,
مرا استوار کرده است
تا در کنار شما ,
درد بکشم
همسفر رنج های تان باشم
سنگ صبور قصه های تان
هم گریه ی رنج های تان
همنشین تنهایی تان
که بی شما ,
من مرده ای هستم
که غریبانه ,
قبر خود را جستجو می کند ...
اکبر درویش . 13 امرداد ماه سال 1392
دیری ست
من مرده ام
این لش خسته ,
که خود را ,
با زور ,
به این سو آن سو می کشاند
می خورد
می آشامد
درد می کشد
رنج می برد
و انگار زندگی می کند
دیرگاهی ست از من بریده است !
من مرده ام
دیری ست
من مرده ام
اما اگر هنوز ,
نفس می کشم
فریاد می زنم
و شعر می گویم ,
آتش عشقی ست
که مرا پابرجا نگاه داشته است
مرا کشته اند
دیری ست
من مرده ام
اما این عشق ,
مرا استوار کرده است
تا در کنار شما ,
درد بکشم
همسفر رنج های تان باشم
سنگ صبور قصه های تان
هم گریه ی رنج های تان
همنشین تنهایی تان
که بی شما ,
من مرده ای هستم
که غریبانه ,
قبر خود را جستجو می کند ...
اکبر درویش . 13 امرداد ماه سال 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر