راه را ,
باز کنید
ای جام های تان پر
و سفره های تان گسترده ...
راه را ,
باز کنید
مرا در کنار خود جای دهید
که ما در کنار هم ,
می توانیم معجزه ای باشیم
روشن
نزدیک ...
من آمده ام
تا دست در دست شما ,
با هم بخوانیم
با هم برقصیم
و با هم رهایی را ,
عشق را ,
در تمام دل ها فریاد زنیم
اکنون ,
یک دل و یک صدا می شویم
تا بانک فریاد ما ,
دنیا را بلرزاند
آن چنان پرشور می رقصیم
تا دنیا به ساز ما برقصد
آن چنان زیبا می خوانیم
تا زیبایی ,
ترانه ی تمام دل ها شود
اکنون ,
دست در دست هم ,
باید سرنوشت دنیا را ,
تغییر دهیم
تا کفه های ترازوی عدالت ,
رو به روی هم بایستند
من آمده ام
تا در دست دختران تان ,
شاخه ای گل بنشانم
و پسران تان را ,
شور و شعف هدیه دهم .
پسران تان را ,
به من بسپارید
تا تجربه کنند
آبستن شدن را
وقتی در انجماد فصول ,
شعور ,
به ضیافت یائسه گی می رود
دختران تان را ,
با من هم آواز کنید
تا بیاموزند
زندگی کردن را
در بلوغ های شان
و احساس های شان
بی آن که عشق ,
سنگسار بدنامی شود
اکنون ,
زمان بخشیدن است
دل ها را به هم ببخشید
شاید این تاریکی ,
که جهان را سیاهپوش کرده است ,
به سوی بامداد برود
بگیریم دست های هم را
تا با اتحاد و یکدلی ,
جهان مهربانان را ,
که رویایی بیش نیست ,
تحقق بخشیم
شاید
شاید
فرزندان ما ,
کلام عدالت را باور کنند
و زندگی کنند
در جهانی آباد
روزگاری شاد
دنیایی آزاد ...
اکبر درویش . 19 امرداد ماه سال 1392
باز کنید
ای جام های تان پر
و سفره های تان گسترده ...
راه را ,
باز کنید
مرا در کنار خود جای دهید
که ما در کنار هم ,
می توانیم معجزه ای باشیم
روشن
نزدیک ...
من آمده ام
تا دست در دست شما ,
با هم بخوانیم
با هم برقصیم
و با هم رهایی را ,
عشق را ,
در تمام دل ها فریاد زنیم
اکنون ,
یک دل و یک صدا می شویم
تا بانک فریاد ما ,
دنیا را بلرزاند
آن چنان پرشور می رقصیم
تا دنیا به ساز ما برقصد
آن چنان زیبا می خوانیم
تا زیبایی ,
ترانه ی تمام دل ها شود
اکنون ,
دست در دست هم ,
باید سرنوشت دنیا را ,
تغییر دهیم
تا کفه های ترازوی عدالت ,
رو به روی هم بایستند
من آمده ام
تا در دست دختران تان ,
شاخه ای گل بنشانم
و پسران تان را ,
شور و شعف هدیه دهم .
پسران تان را ,
به من بسپارید
تا تجربه کنند
آبستن شدن را
وقتی در انجماد فصول ,
شعور ,
به ضیافت یائسه گی می رود
دختران تان را ,
با من هم آواز کنید
تا بیاموزند
زندگی کردن را
در بلوغ های شان
و احساس های شان
بی آن که عشق ,
سنگسار بدنامی شود
اکنون ,
زمان بخشیدن است
دل ها را به هم ببخشید
شاید این تاریکی ,
که جهان را سیاهپوش کرده است ,
به سوی بامداد برود
بگیریم دست های هم را
تا با اتحاد و یکدلی ,
جهان مهربانان را ,
که رویایی بیش نیست ,
تحقق بخشیم
شاید
شاید
فرزندان ما ,
کلام عدالت را باور کنند
و زندگی کنند
در جهانی آباد
روزگاری شاد
دنیایی آزاد ...
اکبر درویش . 19 امرداد ماه سال 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر