و مرا
با کلمات سر بریده ,
محکوم کردند
که زندگی کنم
اکنون ,
هر چه می گویم ,
تمام نمی شود
هر چه می گویم ,
ناتمام می ماند
خالی نمی شوم
و هر لحظه ,
لبریزتر از گفتن می شوم ...
داستان من ,
داستان آن ماری ست
که سربریده ,
از درد ,
جسم خونین خود را ,
گاز می گیرد !!
اما ,
دوستتان دارم
ای کلمات سر بریده
که اگر ,
ناتوانید در بیان من
می دانم که جز شما ,
سلاح دیگری در دست ندارم .
اکبر درویش . 8 شهریور ماه سال 1392
با کلمات سر بریده ,
محکوم کردند
که زندگی کنم
اکنون ,
هر چه می گویم ,
تمام نمی شود
هر چه می گویم ,
ناتمام می ماند
خالی نمی شوم
و هر لحظه ,
لبریزتر از گفتن می شوم ...
داستان من ,
داستان آن ماری ست
که سربریده ,
از درد ,
جسم خونین خود را ,
گاز می گیرد !!
اما ,
دوستتان دارم
ای کلمات سر بریده
که اگر ,
ناتوانید در بیان من
می دانم که جز شما ,
سلاح دیگری در دست ندارم .
اکبر درویش . 8 شهریور ماه سال 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر