۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

آمد

آن گل به سمن آمد
آن سرو چمن آمد
آن یوسف من آمد ...آمد...آمد...
آن گلشن راز آمد
آن مایه ی ناز آمد
با نغمه و ساز آمد... آمد ... آمد ...آمد ...

بودم همه شد لبریز از دیدن تو ای دوست
پر کن تو جامم را این باده مرا نیکوست
من مست توام ای تو جز تو نمی خواهم
گوش کن تو مرا یکدم جز عشق نمی گویم
این آه و فغانم را تنها به تو می گویم
جز عشق نمی خواهم جز مهر نمی جویم

آمد مه من از دور
قلبم شده باز مسرور
از آن چشمه ی پرنور... آمد ... آمد ...
آن قبله ی مست آمد
آن معنی هست آمد
دوری بشکست آمد ... آمد ... آمد ... آمد ...

من از تو شدم احیا در این شب مستانه
با تو سر عقل آمد این عاشق دیوانه
من مست توام ای تو جز تو نمی خواهم
گوش کن تو مرا یکدم جز عشق نمی گویم
این آه و فغانم را تنها به تو می گویم
جز عشق نمی خواهم جز مهر نمی جویم

باز دشت و دمن آمد
بلبل به سخن آمد
چون یوسف من آمد ... آمد ... آمد ...
آمد لحظه ی دیدار
با صد عطش و ایثار
من تشنه ی روی یار ... آمد ... آمد ... آمد ...

اکبر درویش . اردی بهشت سال 1388


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر