۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

آقا لطفا میخ نشوید !


آقا !
لطفا میخ نشوید
در این بساط ساده ,
که در پیش روی شما چیده شده است
و شما ,
سخت به آن خیره شده اید
هیچ چیزی پیدا نخواهید کرد
که بتوانید آن را ,
در بازار سیاه ,
به چند برابر قیمت بفروشید
تا پول کلانی از این راه ,
به جیب مبارک سرازیر کنید
آقا !
حتی اجناس ناقابل کوپنی آزاد شده را ,
که در جستجوی آن هستید ,
نمی توانید در این بساط بیابید
حتی کوپن تاید و و صابون و روغن هم
حتی کوپن برنج و بنزین و نفت هم ,
برای فروش ندارم .

آقا !
خوهش می کنم
لطفا میخ نشوید
در این بساط درهم ,
حتی عینک شکسته ای نیز نظر شما را ,
به خود جلب نخواهد کرد
که بتوانید با آن ,
روشنی را از تاریکی تشخیص دهید
و بدانید که راه کدام است
و چاه کدام ...
و حتی فندک , ...
فندک شکسته ای نیز موجود نیست
تا بتوانید با آن ,
حسرت های تان را ,
و پشیمانی های تان را ,
آتش بزنید .

آقا ,
آقا !
لطفا میخ نشوید
باز هم می گویم :
لطفا میخ نشوید
کدام چکش ,
شما را بر این بساط خالی ,
میخ کرده است ؟
مگر نمی بینید که در این بساط ,
حتی کمربندی وجود ندارد
تا شلوار شما را محکم کند
حتی سرخاب نیز ,
برای سرخ کردن صورتتان ,
موجود نیست
هر چند قبلا آن را ,
با سیلی سرخ کرده اید
و آقا !
در ضمن ,
اگر ماشین تان خاموش شده است ,
کارت بنزین هم ,
دیری ست که نایاب شده است .

آقا !
لطفا میخ نشوید
دیر آمدید
تمام شد
حتی چاقوهای مخصوص خودکشی ,
پیش فروش شده است
و حتی پیش از شما ,
آن گاه که در دهان ها دستمال فرو می کردند ,
بلندگوهای ساخت ژاپون را ,
به غنیمت گرفته اند
دیگر معطل نشوید
و نایستید
که بلندگویی ,
برای فریاد کشیدن ,
نصیب شما نخواهد شد .

هر چند ,
پیش میاد
پیش ما بیایید
پیش بند ببندید
پنجشنبه ها ,
پشتک بزنید
پشمک بخورید
تا بتوانید این شعر زیبا را
که گفت شاعر نامدار
در سینه از حفظ کنید
" خوش به حال آن که
کره خر آمد
و خر رفت "
و شما هم ,
همراه دیگران ,
گروه گروه
دسته دسته
به جمع کره خران بپیوندید
که این زمان ,
خر بودن ,
موهبتی ست
که نصیب هر کس نخواهد شد .

آقا !
چند بار بگویم ؟
لطفا میخ نشوید
چون در بساط این قلندر ,
تنها قلبی را خواهید یافت
که سرشار از عشق است
که لبریز از درد است
و صدایی ,
که هنوز با عشق ,
همصدا می طلبد
و پایی خسته
اما هنوز آماده ی رفتن
و دستی بسته
اما هنوز آماده ی گرفتن
و چشمی گریان ,
اما تشنه ی نور
و آقا !
می دانم که در فصل بی شعوری و بی شرفی ,
وقتی که اعتماد مصلوب شده است
و ایمان تیرباران ,
و پول ,
این خدای تازه ,
معیار همه چیز شده است ...
در این بازار خود فروشی ,
اجناس من هیچ مشتری ندارد
آقا !
لطفا سر " خر " را کج کنید
و به بساط دیگری هجوم ببرید
که اگر بتوانید چهار دست و پا بروید ,
این به نفع شماست
و چهارپایان ,
خرسندان واقعی جهان هستند .

آقا !
تقاضا می کنم
لطفا میخ نشوید
می دانم که شما هم
مشتری بساط من نیستید
پس بروید
که توقف بی جا مانع کسب است !

اکبر درویش . 2.3.1363. تهران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر