۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

هر روز در خیابان ها ...

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
فکرها می رویند
واژه ها شکل می گیرند
و شعرها ,
که در عمق درد من ,
خانه نشین شده اند ,
سروده می شوند .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
عشق ها
رویاها ,
زیر لب زمزمه می شوند
غم ها
غصه ها ,
اندوه بن بست ها
و ناتوانی پاهای درحا زده ,
ترانه می گردند .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
در ترافیک اتوموبیل ها
در سرسام رفت و آمد آدم ها ,
دروغ ها
دشنام ها ,
بی تفاوتی ها
فرود آمدن ناجوانمردانه ی یک چاقو
خالی کردن جیب یک رهگذر
در نگاه غمناک دخترک گلفروش
در فال های حافظ ,
در دست پسرک سیاه چرده
و در لبخندها ,
کسی که هنوز مست است
چهره ی یک فاحشه ی معصوم
جسد یک معتاد تنها
اشک ها و لبخندها ,
من به دنبال گفتن
به دنبال واژه واژه ی سرودن ,
همه چیز را دوره می کنم .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
نمی شنوی ؟
نمی بینی ؟
عمق فاجعه از آن چه تصور می کردی ,
بس افزون تر است
انگار طویله ای ست دنیا ,
که همه به جان هم افتاده اند
و در نظام طبیعت ,
ضعیف همیشه پایمال است
همه دست در جیب خود فرو کرده
سر به زیر انداخنه
و بازار چپاول و غارت ,
چه خوش بازاری ست
گرم
داغ داغ
هر کس بار خود برد
که بارش ندزدند
و قربانی ,
آن کس که لحظه ای چشم بر هم گذاشت
آشفته بازاری ست
این مزبله ی دنیا...

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
در درون من ,
شعرها جاری ست
به هر لحظه ای سرک می کشد
و مرا در بند واژه های خود ,
تا جلجتا می کشاند
تا بر پیشانی صلیب بوسه زنم
و با خنده ای تصنعی ,
انکار کنم درد نیزه هایی را
که بر اندامم فرود می آید .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
خواب خدا آشفته می شود
و گوش ها ,
از افکار پریشان ,
کر می شوند
چه زیبا شعار می دهند
وقتی که شعور را به قربانگاه می برند
اسماعیل چیست !؟
قرعه افتاده است که دسته دسته به مسلخ روند
فرزندان ناخلف آن که " نه " گفت
و سیب را چید
مگر آن که ,
خدعه و نیرنگ را ,
نیک آموخته باشند
و " آری " گفتن را ,
در کوچه های تزویر ,
خوب تجربه کرده باشد .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
شعر جوانه می زند
وقتی که آزادی را ,
دستبند به دست
در خیابان ها می چرخانند
و عدالت ,
خوابی می شود که
دیگر به خواب هم نمی آید
در هجوم فقر و استیصال
در دمای گرسنگی و جنگ
وقتی که هر چیزی ,
حتی عشق ,
پوستین وارونه به تن کرده است

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
میان بایدها و نبایدها ,
میان راست ها و دروغ ها
من در جستجوی شعر ,
در فکر خلق یک کلام ناب ,
تشبیهی تازه
در این پیچ و خم افکار
به دنبال شکافتن رویاها ,
که سال های سال ,
بر تخیل آدم ها ,
تحمیل می شود ,
می خواهم چون زلزله ای حادث شوم
تا بریزم برهم ,
هر چه هست را
زشتی و سیاهی و درد را
شاید ,
بعد از آن بارانی ببارد
و بسازد از نو ,
پاکی و زیبایی و عشق را ...

هیس !!
هیس !!
هر روز در خیابان ها .....

اکبر درویش . امرداد ماه سال 1392


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر