۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

با کلمات سربریده

و مرا 
با کلمات سر بریده ,
محکوم کردند
که زندگی کنم
اکنون ,
هر چه می گویم ,
تمام نمی شود
هر چه می گویم ,
ناتمام می ماند
خالی نمی شوم
و هر لحظه ,
لبریزتر از گفتن می شوم ...

داستان من ,
داستان آن ماری ست
که سربریده ,
از درد ,
جسم خونین خود را ,
گاز می گیرد !!

اما ,
دوستتان دارم
ای کلمات سر بریده
که اگر ,
ناتوانید در بیان من
می دانم که جز شما ,
سلاح دیگری در دست ندارم .

اکبر درویش . 8 شهریور ماه سال 1392


اما پیش از آن


من سیب را خوردم

باور نمی کنم
من سیب را خوردم
اما کدامین دست ,
کارد را به دست قابیل داد !؟

باور نمی کنم
من سیب را خوردم
اما کدامین صدا ,
در شیپور دمید
تا برادر کشی ,
سرآغاز ترانه های جهان شود !؟

باور نمی کنم
من سیب را خوردم
اما چه کسی امضا کرد
این حکم را
تا فرزندان من ,
تا جهان باقی ست ,
این چنین غمگنانه ,
فرو ریختن را ,
در رویاهای شان تکرار کنند !؟

باور نمی کنم
من ,
سیب را ,
خوردم !!؟؟

اکبر درویش . مثلا فی البداهه . 7 شهریور 1392

برای نلسون ماندلا

این شعر کوتاه را زمانی گفتم که ناگهان خبر مرگ نلسون ماندلا در خبرگزاری ها پیچید اما خوشبختانه بعدا اعلام شد که ایشان هنوز زنده است و در کما بسر می برد و زنده بودن ایشان باعث شد که تغییری کوچک در شعر بدهم . شعر زیر شعر تغییر داده شده است و شعری که بر عکس حک شده است شعر اولیه می باشد :
مرگ هر انسان ,
از انسانیت می کاهد
مرگ تو اما ,
انسانیت را ,
سوگوار خواهد کرد .

اکبر درویش

قبله ی من !!


و این روزها...

و این روزها ,
همه شاخ هایی بودند
که ناجوانمردانه 
بر سر راهم
سبز می شدند
و من ,
ناتوانی را ,
در هیبت خویش ,
لبیک می گفتم .

اکبر درویش . اول شهریور سال 1392


و این پرسش بی پاسخ

و آیا ,
خوردن یک سیب بود
که سرآغاز دردناک ترین تراژدی تاریخ شد !؟

اکبر درویش . 25 دی ماه سال 1386

و این پرسش بی پاسخ ,
سبب ساز شد
تا دنیای تمام پرسش های من ,
بی پاسخ بماند !!

اکبر درویش . 26 دی ماه سال 1386

لبریز از یکسانی

من
و
تو ...

ببند
چشم هایت را ,
به روی تفاوت های مان
من و تو ,
لبریز از یکسانی هستیم
آن چنان ,
که بتواند
ما را تا همیشه
به هم پیوند دهد .

اکبر درویش . تیر ماه سال 1388


۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

آمد

آن گل به سمن آمد
آن سرو چمن آمد
آن یوسف من آمد ...آمد...آمد...
آن گلشن راز آمد
آن مایه ی ناز آمد
با نغمه و ساز آمد... آمد ... آمد ...آمد ...

بودم همه شد لبریز از دیدن تو ای دوست
پر کن تو جامم را این باده مرا نیکوست
من مست توام ای تو جز تو نمی خواهم
گوش کن تو مرا یکدم جز عشق نمی گویم
این آه و فغانم را تنها به تو می گویم
جز عشق نمی خواهم جز مهر نمی جویم

آمد مه من از دور
قلبم شده باز مسرور
از آن چشمه ی پرنور... آمد ... آمد ...
آن قبله ی مست آمد
آن معنی هست آمد
دوری بشکست آمد ... آمد ... آمد ... آمد ...

من از تو شدم احیا در این شب مستانه
با تو سر عقل آمد این عاشق دیوانه
من مست توام ای تو جز تو نمی خواهم
گوش کن تو مرا یکدم جز عشق نمی گویم
این آه و فغانم را تنها به تو می گویم
جز عشق نمی خواهم جز مهر نمی جویم

باز دشت و دمن آمد
بلبل به سخن آمد
چون یوسف من آمد ... آمد ... آمد ...
آمد لحظه ی دیدار
با صد عطش و ایثار
من تشنه ی روی یار ... آمد ... آمد ... آمد ...

اکبر درویش . اردی بهشت سال 1388


چشم هایت ...


1

چشم هایت ,
ای واژه ی تمامی شعرهای من
چشم هایت
ای زیباترین شعرمن ,
که هیچگاه
سروده نمی شوی !

2

جز نگاه تو ,
نمی بینم
جز صدای تو ,
نمی شنوم
من همه " تو " شده ام
" تو "
باور می کنی !؟

3

به جستجوی من ,
نباشید
که نمی یابید
من در چشم های او ,
گم شده ام !!

4

شعرهایم ,
این روزنه های همه آبی ,
بی نگاه تو ,
دیری ست
که سیاه شده اند !

5

من نیستم !!
وقتی تو سهم من نیستی ,
بودن یا نبودن ,
چه فرقی دارد !؟

6

نگاهت ,
ایمان مرا
تا به یقین ,
برد
اکنون ,
زمان عبادت است .

7

تمام شعرهایم ,
ارزانی آن نگاه تو ,
که مرا شعر آموخت !

8

چشم هایت را
بسته ای
دیگر هیچ شعری ,
سروده نخواهد شد !

9

رنگ ها را دوست دارم
زیرا نگاه تو
رنگین کمانی ست
از تمام رنگ ها ...

10

چشم هایت
چون باز می کنی
روز می آید
و چون بسته می شود
در شب گم می شوم .

اکبر درویش . امرداد ماه سال 1392


اندوهگنانه

آن ها ,
که اینگونه
آرام
بی صدا
خوابیده اند
و به بیداری شان ,
هیچ امیدی نیست ,
آن ها ,
که چشم ,
به روی هستی بسته اند
انگار که هیچگاه نبوده اند
قربانی یک جنایت هولناک هستند
که گفتن ,
از توصیف آن عاجز است
اما ,
من و تو که هنوز بیداریم
در دنیای شقاوت و دنائت ,
با کدام ماسک زندگی می کنیم
آیا خود قربانی جنایت هستیم
یا که ارج می نهیم
این وحشیگری تاریخی را !؟

افسوس
که انسان ,
بنده ی پول شده است
سپاسگزار نیرنگ
و سر در آستانه ی قدرت
خم کرده است
وعدالت را
و انسانیت را ,
در زیر منافع خود به خاک سپرده است .

اکبر درویش . 3 شهریور ماه سال 1392

عکس قربانیان حملات شیمیایی در سوریه


دخترک گل فروش

گل....
گل....
آقا گل ...
گل بدم ؟

دست خالی خانه نروید
گل بخرید
تو رو خدا
برای همسرتان
گل بخرید
گل ...
گل ...

دخترک گل فروش ,
در پشت چراغ قرمز
در لابلای اتومبیل ها
سرگردان
تا شاید
دست کسی به جیب فرو رود
و دسته ای گل از او بخرد
و او هم ,
شب دست خالی ,
به خانه باز نگردد !!

خداوندا ,
نگاهی کن
گل ها در منجلاب رشد می کنند
و دست بی رحم فقر ,
چگونه پرپرشان می کند

چشم هایم را برهم می گذارم
دنیایی را مجسم می کنم
که دیگر فقر ,
قربانی نمی گیرد
دنیایی که دختران آن ,
در انتظار فروش شاخه ای گل ,
ملتمسانه
رهگذران را ,
ورانداز نمی کنند
و چون چشمانم باز می شود ,
دلم می خواهد استفراغ کنم
این دنیای نابرابری را
بی رحمی را
شقاوت را ...

اکبر درویش . 3 شهریور سال 1392


پسرک فال فروش

عمو جون ,
یکی بخر ...

عمو ,
یه دونه بخر 
فال حافظه
یکی ...
خواهش می کنم

نگاهم ,
گره خورد
با نگاه های سرشار از التماس
دلم لرزید
آن جثه ی کوچک ,
چطور می توانست
تحمل کند
این فقر و نکبت را ...!؟

زیر لب ,
زمزمه ای آمد
دیری ست که این قربانیان کوچک ...
اما صدای او ,
برید این زمزمه را

عمو جون ,
یه دونه بخر
ایشالله که فالت خوبه ...

دست لرزان را در جیب فرو بردم
یک اسکناس تاخورده
یک شعر از حافظ شیراز
و فال من ...!!

نیت کردم
که نبینم دیگر
کودکانی را
که فال می فروشند !!

اکبر درویش . 3 شهریور سال 1392


۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

بگو چه کنم

تو پیمان شکستی بگو چه کنم
چه بی من نشستی بگو چه کنم
شکایت برم من به درگه حق
تو قلبم شکستی بگو چه کنم

بگو چه کنم وای بگو چه کنم
بگو چه کنم وای بگو چه کنم

رحمی تو به ما رویی بنما
بر عاشق خود گو تو ز وفا
بنگر تو مرا کم کن تو جفا
بودی همه درد آخر کو دوا
در دام توام من رام توام
نشکن تو مرا من جام توام
عاشق شده ام شیدا شده ام
آخر چه کنم ناکام توام

بگو چه کنم وای بگو چه کنم
بگو چه کنم وای بگو چه کنم

تو پیمان شکستی بگو چه کنم
چه بی من نشستی بگو چه کنم
شکایت برم من به درگه حق
تو قلبم شکستی بگو چه کنم

بگو چه کنم وای بگو چه کنم
بگو چه کنم وای بگو چه کنم

ای دورو زمان تا کی به فغان
رفته گل من با کین و عنان
تنها شده ام رسوا شده ام
آواره شدم در دور جهان
مفتون توام مجنون توام
من مست توام دلخون توام
برمن گذری آخر نظری
ای یار صنما ویرون توام

بگو چه کنم وای بگو چه کنم
بگو چه کنم وای بگو چه کنم

اکبر درویش . دی ماه سال 1381


ناگفتنی ها را گفتن یعنی ...


من هر روز کشته می شوم

من ,
هر روز ,
کشته می شوم !!

من ,
هر روز ,
با تمام کسانی که ,
قربانی می شوند ,
کشته می شوم ...!!

اکنون به عزا بنشینید
مرگ انسان را
وقتی که جنایت ,
بی پروا می تازد .

اکبر درویش . اول شهریور 1392
برای قربانیان حمله ی شیمیایی در سوریه

کودکی من گم شده است !!

خواهش می کنم
التماس می کنم
کمک کنید
کودکی من گم شده است
دلم کودکی ام را می خواهد
کودکی ام را به من بدهید
دلم می خواهد باز هم ,
یه قل دو قل بازی کنم
باز هم چشم بگذارم
و قایم باشک
وقتی که در یک گوشه ی تنها
قایم می شدم
و با خدا حرف می زدم
کمک کنید
من کودکی ام را می خواهم
حتی همان لحظه را ,
که مادر
از ترس شوهرش ,
مرا سر راه گذاشت
حتی همان روزها را ,
که شاگرد خوب مدرسه بودم
ولی به خاطر وصله ای بودن شلوارم ,
روم نمی شد پای تخته بروم
اون روزها ,
که خدا هم مهربون بود
گوش می کرد
نه مانند امروز ,
که انگار گوش هایش را از موم پر کرده است
تا نشنود

خواهش می کنم
التماس می کنم
به من بگویید کودکی ام
کجا پنهان شده است
این روزهای همه کسل کننده
که با بوی ناتوانی تزیین شده است ,
فقط مرا میهمان بغض می کند
من گریه های کودکی ام را می خواهم
که با نوازشی ,
به لبخند تبدیل می شد
و خدایی را ,
که در کودکی گم کردم
و دیگر هر چه گشتم ,
پیدا نشد !!

خواهش می کنم
التماس می کنم
کمک کنید
کودکی من گم شده است ...!!

اکبر درویش


سنگ و پای لنگ


تقلیدمان برباد داد !!


هر روز در خیابان ها ...

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
فکرها می رویند
واژه ها شکل می گیرند
و شعرها ,
که در عمق درد من ,
خانه نشین شده اند ,
سروده می شوند .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
عشق ها
رویاها ,
زیر لب زمزمه می شوند
غم ها
غصه ها ,
اندوه بن بست ها
و ناتوانی پاهای درحا زده ,
ترانه می گردند .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
در ترافیک اتوموبیل ها
در سرسام رفت و آمد آدم ها ,
دروغ ها
دشنام ها ,
بی تفاوتی ها
فرود آمدن ناجوانمردانه ی یک چاقو
خالی کردن جیب یک رهگذر
در نگاه غمناک دخترک گلفروش
در فال های حافظ ,
در دست پسرک سیاه چرده
و در لبخندها ,
کسی که هنوز مست است
چهره ی یک فاحشه ی معصوم
جسد یک معتاد تنها
اشک ها و لبخندها ,
من به دنبال گفتن
به دنبال واژه واژه ی سرودن ,
همه چیز را دوره می کنم .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
نمی شنوی ؟
نمی بینی ؟
عمق فاجعه از آن چه تصور می کردی ,
بس افزون تر است
انگار طویله ای ست دنیا ,
که همه به جان هم افتاده اند
و در نظام طبیعت ,
ضعیف همیشه پایمال است
همه دست در جیب خود فرو کرده
سر به زیر انداخنه
و بازار چپاول و غارت ,
چه خوش بازاری ست
گرم
داغ داغ
هر کس بار خود برد
که بارش ندزدند
و قربانی ,
آن کس که لحظه ای چشم بر هم گذاشت
آشفته بازاری ست
این مزبله ی دنیا...

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
در درون من ,
شعرها جاری ست
به هر لحظه ای سرک می کشد
و مرا در بند واژه های خود ,
تا جلجتا می کشاند
تا بر پیشانی صلیب بوسه زنم
و با خنده ای تصنعی ,
انکار کنم درد نیزه هایی را
که بر اندامم فرود می آید .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
خواب خدا آشفته می شود
و گوش ها ,
از افکار پریشان ,
کر می شوند
چه زیبا شعار می دهند
وقتی که شعور را به قربانگاه می برند
اسماعیل چیست !؟
قرعه افتاده است که دسته دسته به مسلخ روند
فرزندان ناخلف آن که " نه " گفت
و سیب را چید
مگر آن که ,
خدعه و نیرنگ را ,
نیک آموخته باشند
و " آری " گفتن را ,
در کوچه های تزویر ,
خوب تجربه کرده باشد .

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
شعر جوانه می زند
وقتی که آزادی را ,
دستبند به دست
در خیابان ها می چرخانند
و عدالت ,
خوابی می شود که
دیگر به خواب هم نمی آید
در هجوم فقر و استیصال
در دمای گرسنگی و جنگ
وقتی که هر چیزی ,
حتی عشق ,
پوستین وارونه به تن کرده است

هیس !!
هر روز در خیابان ها ,
میان بایدها و نبایدها ,
میان راست ها و دروغ ها
من در جستجوی شعر ,
در فکر خلق یک کلام ناب ,
تشبیهی تازه
در این پیچ و خم افکار
به دنبال شکافتن رویاها ,
که سال های سال ,
بر تخیل آدم ها ,
تحمیل می شود ,
می خواهم چون زلزله ای حادث شوم
تا بریزم برهم ,
هر چه هست را
زشتی و سیاهی و درد را
شاید ,
بعد از آن بارانی ببارد
و بسازد از نو ,
پاکی و زیبایی و عشق را ...

هیس !!
هیس !!
هر روز در خیابان ها .....

اکبر درویش . امرداد ماه سال 1392


۱۳۹۲ مرداد ۳۰, چهارشنبه

کدام را انتخاب می کنی ؟


من خریدار توام


شقایق شدن


دیگر شعری سروده نخواهد شد


بعد از تو

بعد از تو ,
کدامین شعر ,
می تواند
عاشقانه باشد !؟

بعد از تو ,
کدامین واژه ,
می تواند
چهلچراغ یک ترانه باشد !؟

بعد از تو ,
شعر نیست
ترانه نیست
هیچ کلامی ,
عاشقانه نیست

بعد از تو ,
تنها دشنام است
که از آسمان خدا می بارد
و خشم است
که دل ها را ,
مغلوب می کند
و آوار است
که بر دل ها فرو می ریزد
و تاریکی ست
که زندگی را ,
مصلوب می کند

بعد از تو ,
زندگی را ,
به صناری سیاه خواهم فروخت
و خود ,
معتکف غارها خواهم شد .

اکبر درویش . اردی بهشت سال 1382


مرا غرق خواهد کرد

با این همه ,
می دانم
مرا غرق خواهد کرد

و به فکر ساختن قایق های بیشتر می افتی
دستانت ,
روز و شب درکارند
می سازی
قایق ها را
از کاغذهایی ,
که من خود به تو ,
هدیه کرده ام
قایق پشت قایق
بیشمار
خارج از تصور
می سازی
قایق ها را
که من هیچکدامشان را ,
هرگز به آب نینداخته ام
و هرگز نمی توانم
هیچکدامشان را ,
به آب بیندازم
و تو هنوز ,
به فکر ساختن قایق های بیشتر هستی

با این همه ,
می دانم
مرا غرق خواهد کرد !!

اکبر درویش . 27 امرداد ماه سال 1392


گاهی هم زندگی کنیم

گاهی هم ,
بگریزیم از شهر
جایی را پیدا کنیم
در دل طبیعت
آرام
ساکت
زیر درخت ها ,
کنار هم بنشینیم
پاهای مان را ,
به آب بزنیم
یک استکان چایی
یک هوای تازه
یک نگاه زیبا
و بگوییم
از رویاهای مان
هر چند به باد رفتند !!

گاهی هم ,
مانند بچه ها
زنگ در خانه ها را بزنیم
و فرار کنیم
یاد قدیما بیفتیم
که چه ساده بودیم
و حتی دروغ های مان هم ,
راست بود .

آه ,
نفس کشیدن در این هوای مسموم
مرا ملول می کند
گاهی هم ,
به کوه بزنیم
به جنگل برویم
و دور از این سرسام زندگی ,
به روزهایی فکر کنیم
که اگر از عشق حرف می زدیم ,
صادق بودیم .

به بین
این دنیای ماشینی
ما را چون روبات ها ,
بی احساس کرده است
و در جستجوی لحظه ای آسایش
تمام آرامش خود را ,
به باد داده ایم
فضا از دشنام و خشم لبریز است
دل های مان پر از کینه
هم را نمی فهمیم
و دوستی های مان ,
به دشمنی بدل شده است
زندگی نمی کنیم
جان می کنیم .

گاهی هم ,
فراموش نکنیم
که چقدر دوست داشتیم
دوست داشته شویم
و چقدر دوست می داشتیم
خود را از حصار آز رها کنیم
برای خودمان وقت بگذاریم
برای عشق وقت بگذاریم
برای زندگی وقت بگذاریم
و باور کنیم
این همه سگ دو زدن ,
تنها پا را خسته می کند
و دل را می کشد .


تا کجا دوندگی می کنیم
گاهی هم ,
زندگی کنیم !!

اکبر درویش . 22 امرداد ماه سال 1392


۱۳۹۲ مرداد ۲۴, پنجشنبه

ماندن گندیدن است !


یوسف گمگشته ی من

خوب رویاهای من من هوادار توام
توی این شهر شلوغ داغ بازار توام
خوب دل ساده ی من یار و دلداده ی من
ای نظر کرده ی عشق چه گرفتار توام

من همون یار وفادار توام
که هنوز تشنه ی دیدار توام
یوسف گمگشته ی رویای من
من دل شکسته بیمار توام

سرسپرده تا ابد چشم به ایثار توام
نظری به من کنون من که داغدار توام
ای تو تنها تکیه گاه ای امید و جون پناه
بین ما فاصله هاست گر چه در کار توام

من همون یار وفادار توام
که هنوز تشنه ی دیدار توام
یوسف گمگشته ی رویای من
من دل شکسته بیمار توام

من هوادار توام من گرفتار توام
بین این غریبه ها من خریدار توام
ای تو پایان سفر منو با خودت ببر
از همه گذشته ام من همه یار توام

من همون یار وفادار توام
که هنوز تشنه ی دیدار توام
یوسف گمگشته ی رویای من
من دل شکسته بیمار توام

اکبر درویش . مهرماه سال 1372

این بز نیز گر است !!


بی آن که خود بخواهم


بی حضور اختیار


۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

رضایت دادیم


مرا مددی


و پیامی از نو

راه را ,
باز کنید
ای جام های تان پر
و سفره های تان گسترده ...

راه را , 
باز کنید
مرا در کنار خود جای دهید
که ما در کنار هم ,
می توانیم معجزه ای باشیم
روشن
نزدیک ...

من آمده ام
تا دست در دست شما ,
با هم بخوانیم
با هم برقصیم
و با هم رهایی را ,
عشق را ,
در تمام دل ها فریاد زنیم

اکنون ,
یک دل و یک صدا می شویم
تا بانک فریاد ما ,
دنیا را بلرزاند
آن چنان پرشور می رقصیم
تا دنیا به ساز ما برقصد
آن چنان زیبا می خوانیم
تا زیبایی ,
ترانه ی تمام دل ها شود

اکنون ,
دست در دست هم ,
باید سرنوشت دنیا را ,
تغییر دهیم
تا کفه های ترازوی عدالت ,
رو به روی هم بایستند

من آمده ام
تا در دست دختران تان ,
شاخه ای گل بنشانم
و پسران تان را ,
شور و شعف هدیه دهم .

پسران تان را ,
به من بسپارید
تا تجربه کنند
آبستن شدن را
وقتی در انجماد فصول ,
شعور ,
به ضیافت یائسه گی می رود

دختران تان را ,
با من هم آواز کنید
تا بیاموزند
زندگی کردن را
در بلوغ های شان
و احساس های شان
بی آن که عشق ,
سنگسار بدنامی شود

اکنون ,
زمان بخشیدن است
دل ها را به هم ببخشید
شاید این تاریکی ,
که جهان را سیاهپوش کرده است ,
به سوی بامداد برود
بگیریم دست های هم را
تا با اتحاد و یکدلی ,
جهان مهربانان را ,
که رویایی بیش نیست ,
تحقق بخشیم

شاید
شاید
فرزندان ما ,
کلام عدالت را باور کنند
و زندگی کنند
در جهانی آباد
روزگاری شاد
دنیایی آزاد ...

اکبر درویش . 19 امرداد ماه سال 1392

در طریق بودن

در حریق بودن در افول و سوختن
ناگهان پرسیدم لحظه ای من از من
که مرا آیا هیچ همدلی دیگر نیست
دل من می بازد باختنش بهر کیست !؟

از چه من افتادم توی دام بن بست
زندگیم از دست رفت تاروپودم بشکست
من مگر جز خواستن جرم دیگر داشتم
من که هست خود را حرم راه بگذاشتم !

پس چرا هیچکس نیست همدل و هم مامن
تا که قلب ساده م شود او را مسکن
تا که همفریاد شیم در طریق بودن
من شوم "ما" ی او او شود "ما" ی من !؟

اکبر درویش . سال 1365 . تهران

۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

عید !!؟؟


هر رور که در آن ,
ظلم و ستمی نباشد ,
آن روز عید است !
عید ,
روزی ست که 
همگان آزاد باشند
و عدالت ,
بر سرتاسر گیتی سایه اندازد .
تا فقر هست
تا نابرابری هست
تا زندان و اسارت وجود دارد
تا جنگ و ویرانی حکمفرماست
روزهای من زیبا نیست

امید که مردمان زمین روزی را شاهد باشند که خورشید آزادی می تابد و پرچم عدالت به اهتراز درآمده است و .....


شاید نتوانیم جهان را به جهان مهربانان تغییر دهیم اما می توانیم خود مهربان باشیم .

اکبر درویش . 18 امرداد ماه سال 1392

...انسان شد

عشق را ,
آدم ,
ترانه کرد
تا ,
انسان شد .

اکبر درویش . 17 امرداد ماه سال 1392

ناباورانه تر / شعرهای آخر

8

باکرگی من ,
آن زمان به درد نشست
که کافر شدم
یا ایمان من ,
به باد داد
بلوغ صادقانه ی مرا !؟
نمی دانم
اما در برهوتی سقوط کردم
که انگار ,
راه نجاتی نیست !!

9

سقوط می کنم
روزها را
افول می شوم
شب ها را
دردمندانه
غریبانه
در این برهوت
که نشان هیچ آبادی
در آن نیست
فرو می روم
و احیا نمی شوم .

10

نمی خوانمت
تا بگویمت
نه تو را
نه حتی خود را
لال خواهم شد
اما سکوت من ,
روزی با صدای بلند
جار خواهد زد
آن چه را ,
که بر من رفته است !!

11

بک یا عشق
بک یا عشق
بک یا عشق
.......
.......
آیا این عشق ,
که قلب مرا
به درد آورده است ,
ناجی می شود
روزگار مرا
و راه مرا
تا پایان این سفر
که نامش زندگی ست !؟

12

کجاست
آن آتشی
که مرا گرم می کرد !؟
دیری ست
مرا گرم نمی کند
و در من ,
شوری برنمی انگیزد
شاید
جرقه ای می خواهد
این آتش پنهان
تا دوباره شعله ور شدن
تا اشتیاق من
اکنون ,
که به گل نشسته ام .

13

قنوت ظاهر را , ...
دیر زمانی ست
رها کرده ام
اما در درونم ,
سالیان هاست
فریاد می کشم
نجوا می کنم
طلب می کنم
سکوت می کنم
اما دریغ ودرد
جز به سراب ,
چشمه ای نمی بینم
جز به زهر ,
جامی نمی نوشم
و در آرزوی هر دست گرفتنی ,
دستم می شکند !!

14

گفتی بخوان
خواندم
نشنیدی
بن بست ها روئید
اکنون ,
نمی خوانم
اما بشنو
دردهای کسی را ,
که با سکوت ,
حرف می زند
و تمام توان خود را ,
از کف داده است
اما هنوز در دلش ,
منتظر جرقه ای ست .

اکبر درویش . امرداد ماه سال 1392


حال و روزم

چون جنازه ی یابوئی ,
ورم کرده 
مانده در بیابانی
چشم به راه آمدن لاشخوری ...

حال و روزم ,
دیری ست
این چنین است !!

اکبر درویش . 15 امرداد ماه سال 1392

چون کودکی مادر مرده ,
زانوی غم بغل گرفته ,
به حال زار خویش می گریم ...

اکبر درویش . 17 امرداد ماه سال 1392


مرگ را شکست داده ایم


امروز را دریاب