خوب من ,
این بار ,
بگذار که دست های من
که همه سرشار عشق است ,
این میوه ی همیشه ممنوع را ,
در کام تو بگذارد
تو را وسوسه کند
تو را به شوق آورد
تو را به رقص آورد
تا هر دو ,
گستاخانه ,
طلسم اطاعت خویش را بشکنیم
و سر بلند
ایستاده و مغرور
با تمام خواستن
در فضای این بهشت نادانی
نعره سر کنیم :
_ نه ... نه ....
حتی اگر عریان شویم
حتی اگر ,
به ناکجا آبادی تبعید شویم
که خاکش بی بار
که آسمانش تاریک
و روزهایش ,
غروب همیشه دلگیر پاییز باشد
بدانیم
بفهمیم ,
تجربه کنیم
این راز ممنوع را ,
بهتر باشد
که در جهل خویش ,
عمری را سپری کنیم
که هیچ زیبا نیست !
اکنون ,
به کنار من باش
تا این میوه ی ممنوع را ,
با هم ,
سهیم شویم
با هم ,
تجربه کنیم
این بار شاید ,
فرزندان ما ,
به روی هم ,
تیغ نگشایند
این بار شاید ,
مرگ ,
مغلوب عشق شود !!
اکبر درویش . 17 خرداد 1392
این بار ,
بگذار که دست های من
که همه سرشار عشق است ,
این میوه ی همیشه ممنوع را ,
در کام تو بگذارد
تو را وسوسه کند
تو را به شوق آورد
تو را به رقص آورد
تا هر دو ,
گستاخانه ,
طلسم اطاعت خویش را بشکنیم
و سر بلند
ایستاده و مغرور
با تمام خواستن
در فضای این بهشت نادانی
نعره سر کنیم :
_ نه ... نه ....
حتی اگر عریان شویم
حتی اگر ,
به ناکجا آبادی تبعید شویم
که خاکش بی بار
که آسمانش تاریک
و روزهایش ,
غروب همیشه دلگیر پاییز باشد
بدانیم
بفهمیم ,
تجربه کنیم
این راز ممنوع را ,
بهتر باشد
که در جهل خویش ,
عمری را سپری کنیم
که هیچ زیبا نیست !
اکنون ,
به کنار من باش
تا این میوه ی ممنوع را ,
با هم ,
سهیم شویم
با هم ,
تجربه کنیم
این بار شاید ,
فرزندان ما ,
به روی هم ,
تیغ نگشایند
این بار شاید ,
مرگ ,
مغلوب عشق شود !!
اکبر درویش . 17 خرداد 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر