۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

شعرهایی کوچک برای مردمانی بزرگ

1
خواب را
فهمیدم
بیداری چگونه است !؟

2
دریغا ,
نشناختیم
شب را
که در هیبت روز درآمده بود !!

3
با چشم بسته ,
نگاه کردم
کاش چشم هایم
باز بود
داستان گونه ای دیگر تمام می شد ...

4
از چاله درآمدن را ,
باور کردم
اما ,
در چاه افتادن
این را چگونه باور کنم !؟

5
چاله ها ...
چاه ها ...
همه را تجربه کرده ام
اکنون ,
تجربه ای تازه باید
کاشف فروتن این تجربه ی تازه هستم .

6
اعتماد کنم ؟
اما چگونه
وقتی که دزدها هم ,
با چراغ می آیند !!

7
تمام درد من ,
از اعتقادی ست
که تارهای خرافه
بر دور آن تنیده شده بود
و مرا نیز در تار انداخت !!

8
هراس های مان را ,
هرشب ,
با خود می بریم به خواب
امیدهای مان را ,
آیا هر صبح
بیدار می شویم !؟

9
آن چه آموخته بودیم
در حصار جهالت ,
به کارمان نیامد
اکنون آیا ,
تجربه های مان ,
رهگشای راه مان خواهد شد !؟

10
آگاه که نباشیم ,
آزادی ,
دری ست که
به زندانی دیگر باز می شود ...

11

فکرهای آگاه
می دانی
مشت های گره کرده را ,
امنیتی هستند
تا آبدیدگی !؟

12
یا همه ,
در چنگ احساسات
یا همه ,
برده ی عقل
کی سرود تعادل
بر لب های ما آواز خواهد شد !؟

کوتاه گویی های سال 1391

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر