۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

میوه ی ممنوعه ی من

میوه ی ممنوعه ی من من می خوام تو را بچینم
حتی که اگر تو این راه توی بغض خود بشینم
حتی زهر اگر تو باشی واسه من خواستنی هستی
ای همیشه دور بی من مثله عشق در من نشستی

میوه ی ممنوعه ی من من تو را به دست میارم
واسه ی داشتن تو من همه هستی مو می ذارم
تو مثه یه حس نابی عطش تشنه لب و آب
مثه آبی روی آتش سایه سار تشنه ی خواب

میوه ی ممنوعه ی من حس دستام با تو گل کرد
توی آغوش و تن تو دیگه پژمرد روزای سرد
گرمی دستای تو شد مرهم غربت بودن
همه حسرت های هستی شسته شد از رو تن من

حس من به من می گه که سخت در آغوشت بگیرم
من باید باید و باید توی آغوشت بمیرم
حس بودن تو با من خود ریزش تگرگ شد
آخر این قصه ی تلخ اول قصه ی مرگ شد .

اکبر درویش . آخر خرداد ماه سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر