۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

نتوانستم باور کنم

آیا من باور کردم !؟

به هم خوردن پنجره ها
و شکستن شیشه ها
در شبی ,
که انگار از آتش روشن شده بود
و آن قناری
که جغدی بیش نبود
و تار می بستند
عنکبوت ها
سرتاسر آن دریچه را
که مردی عریان
سراپا خونی
در آتش می رقصید
تا رهایی را هلهله کند ؟

چشم هایش ,
همه بهت است
جسدی که ,
تا دیروز می گفت :
سبز خواهم شد
سبز خواهیم شد
اما اکنون ,
گورها را
تا گهواره ها می میرد
و اجساد زنده ی زندانی ,
له له زنان
تصور می کنند
این بزک رقصنده را ,
در نزدیکی های بی مرز تا انتها همه جنون ...

نه ...
نتوانستم باور کنم
تجاوز به نه را
سخت بود
دشوار بود
هر چند ,
خیابان آرام شد
و آن دلقک ,
که همیشه هیچ نمی گفت
و فقط می خندید ,
شیون کنان ,
مزار یادها را
به گریه می آراست
نه ...
نتوانستم باور کنم !!
آری ,
تجاوز بود
تجاوز ...

اکنون ,
به هم خوردن پنجره ها
و شکستن شیشه ها
تا خواب پر گشوده است
و آن چشمان معصوم ,
که پر از بغض بود
که پر از بهت بود
به خاموشی ,
گفته است :
آری
و حتی صدایش هم نمی آید
سبز خواهم شد
سبز خواهیم شد !!

اکبر درویش . تیرماه سال 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر