کاش نه زمان بود
و نه مکان
این دو ،
مفهوم خود را می باختند
تا ما ،
معنای تازه ای به آن ها می بخشیدیم
کاش نه خدا بود
و نه شیطان
این دو نیز ،
آن جور که ما می خواستیم
تعبیر می شدند
کاش تنها ما بودیم
من
تو
ما
که قلب های مان از عشق لبریز بود
که آیه ی دوست داشتن را
هر روز تلاوت می کردیم
و سوره ی عشق را ،
از مناره ها اذان می دادیم
کاش تنها ما بودیم
ما که آوازمان،
سرسبزی طبیعت بود
و واژه های شعرمان ،
می توانست پناهگاه حیوانات باشد
و دست های مان
در دست اتحاد ،
زیبائی دنیا را آرزو می کرد
کاش تنها ما بودیم
و هر روز صبح ،
سرود خوشبختی انسان را آواز می دادیم
از عدالت می گفتیم
دشمن ستمگری بودیم
آزادی را ترانه می کردیم
و مرگ هر گونه اسارت را
کاش تنها ما بودیم
من
تو
ما
کسانی که دل در گرو وحدت داشتند
و دوستدار برابری
کاش
دریغا ،
که من چقدر کاش در سینه دارم
کاش هایی که می توانست
دنیا را گلستان کند
و دردا ،
این کاش ها ،
تنها خیالی باقی می مانند
و دنیا ،
با بی رحمی و شقاوت به پیش می رود
جنگ ها ادامه دارند
فقر بیداد می کند
قتل و غارت همچنان پیشتازند
و جهل ،
این نامقدس تقدیس شده ،
انسان را به بند کشیده است
و آزادی و عدالت ،
دو واژه ای هستند
که در فرهنگ نامه ها به صلیب کشیده شده اند !
اکبر درویش . شهریور ماه سال ۱۴۰۲
#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر