مرا رخصت چشم تو کافیه
که بر هم بریزم زمین و زمان
زبر زیر و رو سازم این روزگار
بنا سازم از عشق از نو جهان
بسازم جهانی همه حول عشق
که دل ها به هم اعتماد می کنند
جهانی همیشه بهار و بهار
که مردم پی عشق جهاد می کنند
مرا رخصت چشم تو کافیه
جهان با نگاه تو زیبا شود
به دوری بریزیم همه خشم و کین
تبار من و تو دگر ما شود
بگیرم دو دستت تو دستان خود
تو را بوسه میهمان کنم روز و شب
چنین روزگاری اگر قلب ما
بسوزد تو بگذار بسوزد ز تب
مرا رخصت چشم تو کافیه
که بر هم بریزم زمین و زمان
زبر زیر و رو سازم این روزگار
بنا سازم از عشق از نو جهان
بسازم جهانی که مهر و وفا
فقط واژه های ترانه شوند
دگر از جدائی مگو ای عزیز
به بین عشق ما جاودانه شور
اکبر درویش . اول مهرماه سال ۱۴۰۲
#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_عشق #شعر_روز #شعر_عاشقانه #ترانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر