۱۴۰۲ مهر ۲, یکشنبه

با جسم و روحی زخمی

 


جسم مرا ،
با تمام درد هایش
با تمام زخم هایش
یادگار مانده از پنج میخی
که در صلیب من کوبیدید
و تمام رنج هایش
تازیانه هایی که بر من فرود آوردید
در این زمین نفرین شده
برای من بجا گذاشتید

اما ،
روح مرا ،
که تشنه ی عشق بود
که دوستدار عدالت بود
که آزادی را دوست می داشت
با همه خاطره هایم
با تمام احساس هایم
کسانی را که دوست می داشتم
کسانی را که عاشقشان بودم
روز های عشق ورزی را ،
و همه آمالم را
و همه ی آرزو هایم را ،
از من گرفتید

این جسم خسته
بی آن روح عاشق
چگونه می تواند زندگی کند!؟

این جسم زخمی
بی آن روح آواره
چه خاکی باید بر سر خود بریزد؟!

آه،
جسم زخمی مرا
به من بخشیدید
و روح بلند مرا
به بند کشیدید

بیهوده نیست که می گویم :
من مرده ام
من سال هاست که مرده ام
من درست همان زمانی مرده ام
که روح مرا در بند کشیدید
هرچند جسم من،
وجود عنصری خود را ،
با خود ،
به این سو و آن سو می برد
اما مرده ای بیش نبود
که در انتظار تابوت ،
در صف مردگان ایستاده بود

چند تابوت دیگر باید صبر کند
تا نوبت من فرا رسد
و مردشور ها ،
با آن دست های زخمی
و قلب های راکد
جسم زخمی مرا بشورند
تا آماده شوم
برای خوابی همیشگی
در گور ...

شما روح مرا به بازی گرفتید
تا جسم من ،
مضحکه ی بازی شما شود

شما برای کشتن روح من
جسم مرا نجات دادید
اما یک جسم بی روح
جز شکنجه ،
جز حبس ،
جز زندان ،
آیا چیز دیگری را در دنیا ی خود می بیند!؟

چه اتفاق وحشتناکی!!

اکبر درویش
شهریور ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر