من کجا ایستاده بودم
که باد ،
پرپرم کرد !؟
من به زیر خاک جا ماندم
مانند دانه ای ،
که انگار هیچ گاه ،
نباید جوانه بزند
نباید سبز شود
که انگار باید ،
در زیر خاک بپوسد
من کجا ایستاده بودم
که باد ،
پرپرم کرد !؟
ضربه های ناشی از بودن را ،
بارها و بارها تجربه کرده ام
چه آسان
می توان شکست
چه آسان
می توان خمید
و چه آسان ،
می توان هر روز مرد !؟
کسی به من نگفته است
من حدیث ناخوانده ای هستم
که هیچ پایانی نداشته است
و سعی می کنم
که خود را خوشحال نشان دهم
که لبانم می خندد
و چشمانم نمی گرید
و چه تلاش بی هوده ای
که خود را شاد نشان دهم
و بگویم که آخر این حادثه ،
روزگار شیرینی خواهم داشت
آه ،
این بغض لعنتی ،
چرا نمی ترکد
چرا گریه هم ،
از حریم من می گریزد
و چرا ،
مرا که هفت بار ،
در تمام کوه های عالم
فریاد زده ام
رنجی که مرا فلج کرده است
و انعکاس آن ،
هفتاد بار در همه جا پیچیده شده است
اما هنوز زنده ام
و نفس می کشم
و مرگ هم ،
با من سر ناسازگاری دارد
من کجا ایستاده بودم
که باد ،
پرپرم کرد !؟
ای دریغا ،
به بیماری خودآزاری دچار شده ام
هر روز خود را عذاب می دهم
و تمام کسانی را ،
که یک روز عاشقانه دوست می داشتمشان
خنجر به دست ،
در روبه رویم می بینم
شاید ...
شاید ...
شاید ...
دچار آلزایمر شده ام !
من کجا ایستاده بودم
که باد ،
پرپرم کرد !؟
اکبر درویش . شهریور ماه سال ۱۴۰۲
#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز #شعر_نو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر