۱۴۰۲ شهریور ۲۴, جمعه

انگشت نما

 

به بین
مولای رومی شده ام
رخت از تن به در آورده ام
لباس سماع بر تن کرده ام
و در میان میدان ها ،
می چرخم
و می رقصم
خود را ،
انگشت نمای خلق ساخته ام
هزاران حدیث ،
بر پشت سر من،
بر زبان خلق جاری ست
که یکی ،
برازنده ی من نیست !
از زن و فرزند گذشته ام
بی کس شده ام
و در پیشگاه این به خطا رفتگان ،
در برابر تو زانو زده ام
مرا لامذهب می خوانند
مرا کافر و دهری می دانند
آری ،
از همه چیز گذشته ام
تا سماع عشق بیاموزم
تا در میدان سماع برقصم
مرا باور کن
و دل پاره پاره ی مرا ،
که تشنه ی دیدار توست
به اجابت برسان
تو قبله ی من هستی
ای شمس من ،
دست های مرا بگیر
و همراه خود ،
در این میدان عاشقی
به سماع بیاور
تا آن چنان برقصیم
داغ از آتش سماع ،
که من در تو محو شوم
مرا به رقص بیاور
تا در این میدان سماع ،
آن چنان برقصیم
تا دنیا را به سماع در آوریم
تا خدا ،
از عرش خود ،
همراه سماع ما شود
تا خدا را به رقص بیاوریم
به بین
لباس سماع بر تن کرده ام
تا آن چنان بچرخم
و برقصم
تا در تو محو شوم
اکبر درویش . شهریور ماه سال ۱۴۰۲

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر