۱۴۰۲ مهر ۲, یکشنبه

سنگ و سگ

 


دردآور است
سنگ ها را می بندند
و سگ ها را رها می کنند

در هجوم سگ های وحشی ،
آیا می توانی به ایستی
و از رهگذران سوال کنی
آقا ؟
خانوم ؟
از کدام خیابان ،
می توان با امنیت
به میدان آزادی رسید
و در کدام رستوران ،
می توان یک شکم سیر عدالت خورد !؟

آیا منتظر هستی
که بشنوی
خیابان آزادی را بسته اند
و برای رسیدن به رستوران مورد نظر ،
به کوچه ی بن بست روبرو برو
که اگر بروی ،
دست از پا درازتر ،
باید برگردی

دردآور است
سنگ ها را می بندند
و سگ ها را رها می کنند

آقا
خانوم
من دیگر هیچ سوالی ندارم
خفه خون می گیرم
و در اولین فرصت
خودم را حلق آویز می کنم !

اکبر درویش . زمستان سال ۱۴۰۱

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز 




مرا رخصت چشم تو کافیه

 


مرا رخصت چشم تو کافیه
که بر هم بریزم زمین و زمان
زبر زیر و رو سازم این روزگار
بنا سازم از عشق از نو جهان

بسازم جهانی همه حول عشق
که دل ها به هم اعتماد می کنند
جهانی همیشه بهار و بهار
که مردم پی عشق جهاد می کنند

مرا رخصت چشم تو کافیه
جهان با نگاه تو زیبا شود
به دوری بریزیم همه خشم و کین
تبار من و تو دگر ما شود

بگیرم دو دستت تو دستان خود
تو را بوسه میهمان کنم روز و شب
چنین روزگاری اگر قلب ما
بسوزد تو بگذار بسوزد ز تب

مرا رخصت چشم تو کافیه
که بر هم بریزم زمین و زمان
زبر زیر و رو سازم این روزگار
بنا سازم از عشق از نو جهان

بسازم جهانی که مهر و وفا
فقط واژه های ترانه شوند
دگر از جدائی مگو ای عزیز
به بین عشق ما جاودانه شور

اکبر درویش . اول مهرماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_عشق #شعر_روز #شعر_عاشقانه #ترانه 



من کجا ایستاده بودم

 


من کجا ایستاده بودم
که باد ،
پرپرم کرد !؟

من به زیر خاک جا ماندم
مانند دانه ای ،
که انگار هیچ گاه ،
نباید جوانه بزند
نباید سبز شود
که انگار باید ،
در زیر خاک بپوسد

من کجا ایستاده بودم
که باد ،
پرپرم کرد !؟

ضربه های ناشی از بودن را ،
بارها و بارها تجربه کرده ام
چه آسان
می توان شکست
چه آسان
می توان خمید
و چه آسان ،
می توان هر روز مرد !؟

کسی به من نگفته است
من حدیث ناخوانده ای هستم
که هیچ پایانی نداشته است
و سعی می کنم
که خود را خوشحال نشان دهم
که لبانم می خندد
و چشمانم نمی گرید
و چه تلاش بی هوده ای
که خود را شاد نشان دهم
و بگویم که آخر این حادثه ،
روزگار شیرینی خواهم داشت

آه ،
این بغض لعنتی ،
چرا نمی ترکد
چرا گریه هم ،
از حریم من می گریزد
و چرا ،
مرا که هفت بار ،
در تمام کوه های عالم
فریاد زده ام
رنجی که مرا فلج کرده است
و انعکاس آن ،
هفتاد بار در همه جا پیچیده شده است
اما هنوز زنده ام
و نفس می کشم
و مرگ هم ،
با من سر ناسازگاری دارد

من کجا ایستاده بودم
که باد ،
پرپرم کرد !؟

ای دریغا ،
به بیماری خودآزاری دچار شده ام
هر روز خود را عذاب می دهم
و تمام کسانی را ،
که یک روز عاشقانه دوست می داشتمشان
خنجر به دست ،
در روبه رویم می بینم

شاید ...
شاید ...
شاید ...
دچار آلزایمر شده ام !

من کجا ایستاده بودم
که باد ،
پرپرم کرد !؟

اکبر درویش . شهریور ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز #شعر_نو 




با جسم و روحی زخمی

 


جسم مرا ،
با تمام درد هایش
با تمام زخم هایش
یادگار مانده از پنج میخی
که در صلیب من کوبیدید
و تمام رنج هایش
تازیانه هایی که بر من فرود آوردید
در این زمین نفرین شده
برای من بجا گذاشتید

اما ،
روح مرا ،
که تشنه ی عشق بود
که دوستدار عدالت بود
که آزادی را دوست می داشت
با همه خاطره هایم
با تمام احساس هایم
کسانی را که دوست می داشتم
کسانی را که عاشقشان بودم
روز های عشق ورزی را ،
و همه آمالم را
و همه ی آرزو هایم را ،
از من گرفتید

این جسم خسته
بی آن روح عاشق
چگونه می تواند زندگی کند!؟

این جسم زخمی
بی آن روح آواره
چه خاکی باید بر سر خود بریزد؟!

آه،
جسم زخمی مرا
به من بخشیدید
و روح بلند مرا
به بند کشیدید

بیهوده نیست که می گویم :
من مرده ام
من سال هاست که مرده ام
من درست همان زمانی مرده ام
که روح مرا در بند کشیدید
هرچند جسم من،
وجود عنصری خود را ،
با خود ،
به این سو و آن سو می برد
اما مرده ای بیش نبود
که در انتظار تابوت ،
در صف مردگان ایستاده بود

چند تابوت دیگر باید صبر کند
تا نوبت من فرا رسد
و مردشور ها ،
با آن دست های زخمی
و قلب های راکد
جسم زخمی مرا بشورند
تا آماده شوم
برای خوابی همیشگی
در گور ...

شما روح مرا به بازی گرفتید
تا جسم من ،
مضحکه ی بازی شما شود

شما برای کشتن روح من
جسم مرا نجات دادید
اما یک جسم بی روح
جز شکنجه ،
جز حبس ،
جز زندان ،
آیا چیز دیگری را در دنیا ی خود می بیند!؟

چه اتفاق وحشتناکی!!

اکبر درویش
شهریور ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز