۱۳۹۲ مهر ۳۰, سه‌شنبه

گوش خوابانده ایم

شنیده ای !؟
مرداب را می گویم
و بخار گس آن روز
که شکل می گرفتیم
تا تمامیت ماهیت خود را ...

همه جا سکوت بود
همه جا خلا بود
همه جا هیچ بود

در هیچ ,
من ,
بودم ؟
تو ,
بودی ؟
هیچ ,
بود !؟

و تمام ماهیت خود را ...
من چه بودم ؟
نمی دانستم
تو چه بودی ؟
نمی دانستیم
اما می رفتیم
تا در کوه و در و دشت فریاد بزنیم
بودن را
که بودیم

و ,
بودیم
با هزاران پرسش
اما ,
بی جواب
و ,
هستیم
با هزاران راز
اما ,
ناگشوده !!

هوا ,
لبریز مستی ست
پروانه ها می رقصند
غنچه ها باز می شوند
درختان بار می دهند
اما ما ,
هنوز دلتنگ
مضطرب
خسته
گوش خوابانده ایم
به قلب زمین
و به قلب هم
تا کشف کنیم
اوراد لحظه های بودن را

دیری ست که دیگر نگاه به آسمان هم جواب نمی دهد !!

اکبر درویش . مهر ماه سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر