به بین سیبی که تو چیدی چه ها کرد
مرا از روضه ی رضوان جدا کرد
اگر چه لذت هستی به من داد
غریبانه مرا این جا رها کرد
به من بخشید اگر عشق و ستایش
به آغوش تو من را مبتلا کرد
چه شب ها از وفا خواند با دل من
ولی دیدم که هر روزی جفا کرد
به بین سیبی که تو چیدی چه ها کرد
مرا با درد و اندوه آشنا کرد
شب مستی من منگ و خمار شد
به هشیاری دو چشمانم چو وا کرد
صلیب بر دوش من انداخت و دلتنگ
اسیر ظلمت حادثه ها کرد
به زیر ظلم و جور این زمانه
به بین پشت مرا خم کرد و تا کرد
به بین سیبی که تو چیدی چه ها کرد
کشید شعله و آتش ها به پا کرد
نخندید بعد از آن لب های من هیچ
که هر کاری چو کرد گفتند خطا کرد
بگو این فتنه و افسونگری را
چه کس با دست مار در حق ما کرد
نگو می دانم و دردا دریغا
تمامش نقشه ی او بود خدا کرد !
اکبر درویش . 20 مهرماه سال 1392
مرا از روضه ی رضوان جدا کرد
اگر چه لذت هستی به من داد
غریبانه مرا این جا رها کرد
به من بخشید اگر عشق و ستایش
به آغوش تو من را مبتلا کرد
چه شب ها از وفا خواند با دل من
ولی دیدم که هر روزی جفا کرد
به بین سیبی که تو چیدی چه ها کرد
مرا با درد و اندوه آشنا کرد
شب مستی من منگ و خمار شد
به هشیاری دو چشمانم چو وا کرد
صلیب بر دوش من انداخت و دلتنگ
اسیر ظلمت حادثه ها کرد
به زیر ظلم و جور این زمانه
به بین پشت مرا خم کرد و تا کرد
به بین سیبی که تو چیدی چه ها کرد
کشید شعله و آتش ها به پا کرد
نخندید بعد از آن لب های من هیچ
که هر کاری چو کرد گفتند خطا کرد
بگو این فتنه و افسونگری را
چه کس با دست مار در حق ما کرد
نگو می دانم و دردا دریغا
تمامش نقشه ی او بود خدا کرد !
اکبر درویش . 20 مهرماه سال 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر