۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

نفهمیدی !؟


نفهمیدی
زمین ,
نفس می کشد
نفهمیدی
آسمان ,
فریاد می زند !؟
صدای جیغ می آید
و فصل های جاری
یکدیگر را دور می زنند
بهار می رود
تابستان می شود
پاییز می رود
زمستان می آید
همه چیز تکرار است
همه چیز جاری ست
مانند شب ها
که از پس روز می آیند
مانند روز
که شب را به خواب می نشاند
و ما هنوز نمی دانیم
چه حجب و حیایی ست
در این روزگار
که با هر مرگ ,
تولدی تازه را نوید می دهد
و هر درختی که بر زمین می افتد
جوانه هایی نو سر می زنند

نفهمیدی
درخت ها می مانند
و تبرها می میرند
نفهمیدی
پرستوها پر می گیرند
و قفس ها می پوسند !؟
و باز زندگی جاری ست
جاری
جاری ...
مانند رود
مانند رودی که به دریا می پیوندد .

اکبر درویش . 5 آبان ماه سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر