۱۳۹۸ اسفند ۲۸, چهارشنبه

اولین سنگ !

و چون صبح شد ،
عیسی از کوه زیتون ،
به نزد یارانش برگشت
در آن هنگام ،
کاتبان و فریسیان ،
زنی را که در زنا گرفته بودند
به نزد او آوردند و گفتند :
در تورات به ما حکم شده است
که چنین زنانی را باید سنگسار کرد
اما تو چه می گوئی ؟
بدین طریق می خواستند او را بیازمایند
عیسی که سر به زیر انداخته بود
لحظه ای به فکر فرو رفت
آنگاه رو به زن کرده و پرسید :
از چه روی به این کار رو آورده ای !؟

زن نگاه ملتمسانه ای به عیسی انداخت
گفت : آقا ،
بچه هایم گرسنه و بیمار هستند
شوی من بیمار شد و فوت کرد
چه می توانستم کرد ؟
بچه هایم چشم به دستان من دوخته اند
آن ها خیلی کوچک و ضعیف هستند !

آن گاه عیسی رو به کاتبان و فریسیان کرد و گفت :
کدام یک از شمایان ،
دست یاری و کمک این زن را گرفته اید ؟
اولین سنگ را کسی بزند
که به بچه های این زن کمک کرده است !

و چون عیسی چنین گفت ؛
کاتبان و فریسیان نگاهی به هم انداختند
سنگ ها را به زمین انداختند
و یکی یکی رفتند تا ،
عیسی و آن زن تنها ماندند

زن به پای عیسی افتاد و گفت :
آقا ،
پس چگونه باید شکم فرزندان کوچک خود را سیر کنم ؟
عیسی ندایی در درون خود شنید :
- زنی که جسم خود را می فروشد
تا شکم فرزندانش را سیر کند ،
معصوم تر و باشرف تر و پاک تر از کسانی است
که مردم را می دوشند
تا سفره ای رنگین تر داشته باشند .

برداشتی متفاوت از باب هشتم انجیل یوحنا
اکبر درویش . ۲۵اسفند سال ۱۳۹۸

#اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر