۱۳۹۹ فروردین ۵, سه‌شنبه

شانس برای من !

شانس ،
برای من ،
سگ پاسبانی بود
که در خانه ی ما بسته نشده بود
اینگونه بود
که دزد به خانه ی مان زد
و تمام دار و ندار ما را ،
به یغما برد !

شانس ،
برای من ،
الاغی بود
که تنها یاد گرفته بود
از لبه ی پرتگاه رد شود
اینگونه بود
که مرا به پرتگاه انداخت
پرتگاهی ،
که هیچ راه نجاتی ،
از آن وجود نداشت !

شانس ،
برای من ،
پرستوئی بود
که تیر بی رحم شکارچی ،
سینه اش را شکافته بود
گوسفندی بود
که او را تشنه لب ،
به قربانگاه برده بودند
مرغی بود
که در میهمانی و عزا ،
سرنوشتی یکسان داشت !

شانس ،
برای من ،
داستانی بود
که ناگفتن اش ،
همان بهتر
تا گفته شود !

اکبر درویش . پائیز سال ۱۳۹۶

#اکبر #درویش #اکبر_درویش #اجتماعی #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر