۱۳۹۳ دی ۲۴, چهارشنبه

دو رکعت آب

کسوف بود یا خسوف !؟

پروانه ها با صدای بلند جیغ کشیدند
و حسن یوسف ها
همه به سیاهی سرک کشیدند

ولوله ای ست
گل های شیپوری
صدای تگرگ را نشنوند
و شقایق ها
در مرداب گلخانه ها
به همبستری با خرزهره ها
بیندیشند

راستی
وقتی باغچه عزادار می شود ,
نام گل های شهیدش را
در کدام معبر
با صدای قاصدک ها شیون می کنند !؟

اما زیر و رو نشد
همچنان خاک
در توهم های قطره ای باران
رویاهای خود را
در فراموشی خواب می دید
و بذرها
خواب زمستانی خرس ها را
باور کرده بودند
انگار یک بیماری نفرینی
تمام باغجه را مسموم کرده بود

آفت آمده است
آن سال زمستان هم
که باغچه در آرزوی پاشیدن سم
ولوله می کرد
آفت ,
ریشه کن نشد
شکل تازه ای گرفت
رشد کرد
بالغ شد
تا توانست تمام گل ها را سیاه پوش کند !!

بر زمین گذاشته اید
داس ها را
بردارید
ای دروگران
گندم ها زرد شده اند

سپیدارها
در کنار نهرهای آب قد می کشند
و گل های آفتاب گردان
هرسو که خورشید نماز می خواند
آن سو را قبله می دانند

نگاه کن
برف ها آب می شود
تا اولین غنچه
سر از خاک بیرون آورد !

دوباره رعدی زد
و برقی جهید
اکنون گرگ ها و گرازها
پایکوبی می کنند

آه ,
باران ...
باران ...
چقدر بارها این رویاها
تا مرز باور رفته اند
اما اخته شده اند !!

بیکار نشسته اید
برخیزید
درخت های خشک
دست های آرزومندشان را
تا اوج هرس بالا کشیده اند
جوانه های تازه
خواب رویش می بینند

هم کسوف را دیدند
هم خسوف را
و تا صبح ,
ماه را
درود فرستادند لاله ها
تا دور ... دور ...
شاید خورشید
از پشت کوه ها
تا آسمان بی ستاره
پرواز کند

باغچه ,
خوابش را در خواب تعبیر می کرد !!

نماز گل
مگر نه این است که باز می شود
شکوفا می شود
عطر افشانی می کند
اما نماز گل ها همه قضا شده بود

دو رکعت آب بیاورید
این بنفشه های بهاری
مگر بی غسل
سر بر سجاده ی بهار گذاشته اند
که هر ابری سایه می اندازد
سیاه می کند
اما آواز باران را نمی خواند !؟

دو رکعت آب بیاورید
شاید فصل ها بچرخند
و بهار ,
از همخوابگی زمستان با انجماد
شکوفه کند

خسوف بود یا کسوف
و باغچه
در آرزوی دو رکعت آب
هیچ اذانی را نمی شنید .

اکبر درویش . 21 دی ماه سال 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر