بداهه هایی درباره ی نابرابری های اجنماعی :
حاج آقا بنکدار
که من شاگرد پادوی مغازه اش بودم
و هم خونه شاگرد منزلش
همیشه به من می گفت :
تو قد یک گاو نمی فهمی !!
این را راست می گفت
گاوها سر در آخور خود دارند
اما من سر به هوا بودم
هیچگاه_خدا سرم تو کار خودم نبود
اما وقتی پای مقایسه پیش می آید
می بینم
من هم یک جورهایی گاو هستم
گاوها را
می دوشند
من هم
یه جورهایی دوشیده می شوم
گاوها را
در عزا و عروسی سر می برند
من هم
هر روز به بهانه ای قربانی می شوم
با این حال
اعلام می کنم
که اندازه ی یک گاو هم نمی فهمم !
اگر می فهمیدم
سرم در لاک خودم بود
دنیا را آب می برد
مرا خواب می برد
دنبال کاه و علف خودم بودم
سرم به زیر بود
زندگی می کردم
اجازه می دادم مرا بدوشند
تا روز قربانی شدنم برسد
اما من
سرم را بالا گرفته ام
و به چشمان کسانی که مرا می دوشند
با بغض نگاه می کنم
و کینه ای در دل دارم
از کسانی که
مرا قربانی می کنند
تا خود طویله ی بهتری داشته باشند
آرام نیستم
جفتک می اندازم
و چوب هایی را برای سر خود می خرم
حاج آقا بنکدار
که من شاگرد پادوی مغازه اش بودم
و هم خونه شاگرد منزلش
همیشه به من می گفت :
تو قد یک گاو هم نمی فهمی
اما من آرزو داشتم :
ای کاش من هم یک گاو بودم !!
اکبر درویش . 23 دی ماه سال 1393
حاج آقا بنکدار
که من شاگرد پادوی مغازه اش بودم
و هم خونه شاگرد منزلش
همیشه به من می گفت :
تو قد یک گاو نمی فهمی !!
این را راست می گفت
گاوها سر در آخور خود دارند
اما من سر به هوا بودم
هیچگاه_خدا سرم تو کار خودم نبود
اما وقتی پای مقایسه پیش می آید
می بینم
من هم یک جورهایی گاو هستم
گاوها را
می دوشند
من هم
یه جورهایی دوشیده می شوم
گاوها را
در عزا و عروسی سر می برند
من هم
هر روز به بهانه ای قربانی می شوم
با این حال
اعلام می کنم
که اندازه ی یک گاو هم نمی فهمم !
اگر می فهمیدم
سرم در لاک خودم بود
دنیا را آب می برد
مرا خواب می برد
دنبال کاه و علف خودم بودم
سرم به زیر بود
زندگی می کردم
اجازه می دادم مرا بدوشند
تا روز قربانی شدنم برسد
اما من
سرم را بالا گرفته ام
و به چشمان کسانی که مرا می دوشند
با بغض نگاه می کنم
و کینه ای در دل دارم
از کسانی که
مرا قربانی می کنند
تا خود طویله ی بهتری داشته باشند
آرام نیستم
جفتک می اندازم
و چوب هایی را برای سر خود می خرم
حاج آقا بنکدار
که من شاگرد پادوی مغازه اش بودم
و هم خونه شاگرد منزلش
همیشه به من می گفت :
تو قد یک گاو هم نمی فهمی
اما من آرزو داشتم :
ای کاش من هم یک گاو بودم !!
اکبر درویش . 23 دی ماه سال 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر