۱۳۹۳ مرداد ۸, چهارشنبه

تنهاتر از خدا

روزهایی که من می میرم
این روزهای بی پایان
این روزهای مرگ تدریجی
این روزهای ناتمام
آیا اسم من
در دفتر اموات ثبت می شود !؟

روزهایی که من می میرم
این روزهای بی خنده
این روزهای تکراری
این روزهای نافرجام
آیا جنازه ی من
بر دوش زندگی تشییع می شود !؟

می دانم :
_ نه !!
تنها انفجارهای درون من است
که واقعه را می فهمد
و این غم مبهم سرکش
که مرا تا انفجارهای تازه می برد
تا این هم سرگذشت شوم هیروشیما
هر پس لرزه ای را که تجربه می کند ,
به مرگ سلامی دوباره کند
به زندگی سلامی دوباره کند

و کرکس های گرسنه را سلام می کنم
با جنازه ی زمین مانده ی هر روزم
در این روزهای بی امید
و این روزهای همه افول
و این روزهای همه پوچ

چه می گویم !؟
شکستن ها را در کوله ی کوچ خود دارم
و تکیدن ها را
چون عصایی در دست
و دریغا ,
تنها شده ام
تنهاتر از خدا
در زمینی که هیچکس هیچکس را نمی فهمد
تنها شده ام
تنهاتر از خدا
مانند آن زمان ,
که رویاهایش چون قایقی به گل نشست ...

اکبر درویش . اول مرداد ماه سال 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر