چشم هایت ,
دنیای من است
وقتی می بندی
چشم هایت را ,
دنیای من تاریک می شود
همه چیز
بد و زشت دیده می شود
و تمام اندوه عالم ,
به من هجوم می آورد
و من ,
خسته
دلمرده
دست به دعا می برم
و می خواهم
گشایش چشم هایت را ...
ظهور کن
ای ناجی
سال های انتظار ,
مرا دیوانه کرده است
ظهور کن
با لبخندی
و چشمانت را باز کن
تا دنیا ,
زیبا و خواستنی شود
و آغوش بگشا
که من اولین کسی هستم
که در رکاب تو ,
جان خود را فدا می کنم .
ظهور کن
ای عشق
ای پنهان
در رویاهای من
تا دوست داشتن را ,
در آغوش تو تجربه کنم .
اکبر درویش . فروردین سال 1383
دنیای من است
وقتی می بندی
چشم هایت را ,
دنیای من تاریک می شود
همه چیز
بد و زشت دیده می شود
و تمام اندوه عالم ,
به من هجوم می آورد
و من ,
خسته
دلمرده
دست به دعا می برم
و می خواهم
گشایش چشم هایت را ...
ظهور کن
ای ناجی
سال های انتظار ,
مرا دیوانه کرده است
ظهور کن
با لبخندی
و چشمانت را باز کن
تا دنیا ,
زیبا و خواستنی شود
و آغوش بگشا
که من اولین کسی هستم
که در رکاب تو ,
جان خود را فدا می کنم .
ظهور کن
ای عشق
ای پنهان
در رویاهای من
تا دوست داشتن را ,
در آغوش تو تجربه کنم .
اکبر درویش . فروردین سال 1383
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر