۱۳۹۳ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

هر چه بادا باد

چشمانت را
که باز می کنی ,
می گویم :
_ گور پدر دنیا
هر چه باداباد
دنیای من ,
چشم های زیبای توست
که از تمام زمین و آسمان ,
زیباتر و شگفت آور تر است

من چشم های تو را می خواهم
آن چشم های زیبا ,
که می تواند هر قلب را به طپش آورد
و هر پهلوانی را به زانو خم کند
که می تواند زنده کند
که می تواند بمیراند

چشمانت را
که باز می کنی ,
اعتراف می کنم :
_ تو خدای من هستی
با عشق تو زندگی می کنم
و بی تو ,
مرده ی متحرکی هستم
که هیچ گورستانی ,
جسد مرا
پناهگاه نمی شود

این کفر است !؟
آری
بگذار کافر باشم
بگذار بر حکم ارتداد من ,
هزاران امضا بیندازند
مرا به آتش بکشند
مرا سنگسار کنند
این حکم ارتداد را ,
در آغوش می گیرم
با چشم های باز
با آغوش گسترده ...

من چشم های تو را می خواهم
که آن چه آن چشم های زیبا ,
با یک نگاه ,
با من کرد ,
حتی خدا هم
با من نکرد
چشم های تو
مرا تا لایتناهی
به پرواز در آورد
و نگاه تو ,
زیباترین احساس بودن را ,
در قلب من
زمزمه کرد
تا عاشق شوم
تا در معبد شعر
سر فرود آورم
تا میهمان زیباترین واژه ها شوم

چشمانت را
که باز می کنی ,
می گویم :
_ گور پدر دنیا
هر چه باداباد ...

اکبر درویش . 11 فروردین سال 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر