۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه

دردای همیشه

وقتی که قلب من می گیره
واژه ها میان به عیادت
جاری می شن تو دفتر من
شعرای دربند اسارت
جار می زنن هوار هوار تا
تا اونارو من بنویسم
با دل پر درد روی کاغذ
با چشمای همیشه خیسم

اینجوریاست که شعرای من
بوی غریب غصه می دن
از غم و اندوه زمونه
با لب بسته قصه می گن
اینجوریاست به جز غم و درد
تو شعر من پیدا نمی شه
شعرای من درد من و ماست
دردایی که مونده همیشه

دنیا رو می بینم چه زشته
یه دوزخه که بی بهشته
این سرنوشت همه رنجو
کی روی پیشونیم نوشته
وقتی که در دام بلاییم
نمی شه از شادی بخونم
مگه می تونم توی زندون
از عشق و آزادی بخونم

اینجوریاست که شعرای من
بوی غریب غصه می دن
از غم و اندوه زمونه
با لب بسته قصه می گن
اینجوریاست به جز غم و درد
تو شعر من پیدا نمی شه
شعرای من درد من و ماست
دردایی که مونده همیشه

اکبر درویش . 25 فروردین 1393


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر