۱۳۹۲ اسفند ۸, پنجشنبه

چقدر حرف دارم

مثه ابرا شده ام یه عالم برف دارم
واسه گفتن تو دلم چقدر حرف دارم
چقدر حرف دارم ...

یه عالم حرفای ناب واسه آدم های خواب
کی آخه گوش می کنه توی این شهر خراب
این همه گفتنی رو تو بگو با کی بگم
بس که من نگفته ام وای دیگه خسته شدم

باز دارن بغض می کنن کلمه ها تو گلوم
مثله یک لشگر درد صف کشیدن روبروم
واژه ها داد می زنن واسه ی گفتن من
شده ان زخم جزام می سوزونن تن من
مثله ناقوسی بلند تو سرم جار می زنن
بر صلیب جمله ها منو بر دار می زنن

مثه ابرا شده ام یه عالم برف دارم
واسه گفتن تو دلم چقدر حرف دارم
چقدر حرف دارم ...

پرم از گفتنی ها از شب سیاه و سرد
از غم شکستنو قصه های همه درد
اما این گفتنی ها شده ان زندون من
وای چه وقت رها می شم من از این زندون تن

باز دارن چنگ می کشن واژه ها به موندنم
مثله اشباح شده ان تو حریم بودنم
واژه ها کم میارن واسه ی گفتن من
مثله شمع نیمه جون تو شب من می مونن
مثله ناقوسی بلند تو سرم جار می زنن
بر صلیب جمله ها منو بر دار می زنن

مثه ابرا شده ام یه عالم برف دارم
واسه گفتن تو دلم چقدر حرف دارم
چقدر حرف دارم ...
چقدر حرف دارم ...
چقدر حرف دارم ...

اکبر درویش . سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر