به بین
هنوز باکره ام
چون زلال چشمه ها
چون جاری رودها
چون اولین غنچه ای که
از زیر برف ها سر بیرون آورده
و می خواهد بشکفد
که می خواهد به بهار ,
سلام گوید
به بین
هنوز باکره ام
هنوز هیچ عشقی نتوانسته است
که بودن مرا
تا بلوغ
میهمان رویاهای شیرین کند
و پرم
از آغاز
از آواز
از میل پرواز
در کوچه های کودکانه ی کودکی
با بادبادک هایم
که در آبی آسمان
به دنبال خورشید
رنگین کمان می شود
به بین
هنوز باکره ام
و گونه هایم سرخ می شود
مانند پسر بچه ای که اولین دشنام رکیک را
به لرزه افتاده است
و از ترس ترکه ی معلم ,
مشق هایش را
تند و تند می نویسد
و شب ها وقتی که به خواب می رود ,
خواب پروانه ای را می بیند
که پرواز در آسمان
پیله ی ماندنش را ,
پاره پاره کرده است
به بین
هنوز باکره ام
نه کینه را می شناسم
نه نفرت را
و دلم می خواهد
و دلم می خواهد
با نگاه مهربان تو
هستی را بالغ شوم
شاید باور کنم
که می توان خوب زندگی کرد
خوب دوست داشت
و خوب عشق ورزید
بی آن که نفرت و کینه ,
همسفران من باشند .
اکبر درویش . سال 1354
از شعرهای 20 سالگی
هنوز باکره ام
چون زلال چشمه ها
چون جاری رودها
چون اولین غنچه ای که
از زیر برف ها سر بیرون آورده
و می خواهد بشکفد
که می خواهد به بهار ,
سلام گوید
به بین
هنوز باکره ام
هنوز هیچ عشقی نتوانسته است
که بودن مرا
تا بلوغ
میهمان رویاهای شیرین کند
و پرم
از آغاز
از آواز
از میل پرواز
در کوچه های کودکانه ی کودکی
با بادبادک هایم
که در آبی آسمان
به دنبال خورشید
رنگین کمان می شود
به بین
هنوز باکره ام
و گونه هایم سرخ می شود
مانند پسر بچه ای که اولین دشنام رکیک را
به لرزه افتاده است
و از ترس ترکه ی معلم ,
مشق هایش را
تند و تند می نویسد
و شب ها وقتی که به خواب می رود ,
خواب پروانه ای را می بیند
که پرواز در آسمان
پیله ی ماندنش را ,
پاره پاره کرده است
به بین
هنوز باکره ام
نه کینه را می شناسم
نه نفرت را
و دلم می خواهد
و دلم می خواهد
با نگاه مهربان تو
هستی را بالغ شوم
شاید باور کنم
که می توان خوب زندگی کرد
خوب دوست داشت
و خوب عشق ورزید
بی آن که نفرت و کینه ,
همسفران من باشند .
اکبر درویش . سال 1354
از شعرهای 20 سالگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر