۱۳۹۲ اسفند ۱, پنجشنبه

هنوز باکره ام

به بین
هنوز باکره ام
چون زلال چشمه ها
چون جاری رودها
چون اولین غنچه ای که 
از زیر برف ها سر بیرون آورده
و می خواهد بشکفد
که می خواهد به بهار ,
سلام گوید

به بین
هنوز باکره ام
هنوز هیچ عشقی نتوانسته است
که بودن مرا
تا بلوغ
میهمان رویاهای شیرین کند
و پرم
از آغاز
از آواز
از میل پرواز
در کوچه های کودکانه ی کودکی
با بادبادک هایم
که در آبی آسمان
به دنبال خورشید
رنگین کمان می شود

به بین
هنوز باکره ام
و گونه هایم سرخ می شود
مانند پسر بچه ای که اولین دشنام رکیک را
به لرزه افتاده است
و از ترس ترکه ی معلم ,
مشق هایش را
تند و تند می نویسد
و شب ها وقتی که به خواب می رود ,
خواب پروانه ای را می بیند
که پرواز در آسمان
پیله ی ماندنش را ,
پاره پاره کرده است

به بین
هنوز باکره ام
نه کینه را می شناسم
نه نفرت را
و دلم می خواهد
و دلم می خواهد
با نگاه مهربان تو
هستی را بالغ شوم
شاید باور کنم
که می توان خوب زندگی کرد
خوب دوست داشت
و خوب عشق ورزید
بی آن که نفرت و کینه ,
همسفران من باشند .

اکبر درویش . سال 1354
از شعرهای 20 سالگی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر