۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

صادقانه

اول :

تو را که می بینم
مانند آدم های دست و پا چلفتی
گیج می زنم
هول می شوم
یا زمین می خورم
یا دستم لای در می رود ...

دوم :

مانند پسر بچه های چهارده ساله
هنوز وقتی می خواهم بگویم :
" دوستت دارم "
زبانم به لکنت می افتد !

سوم :

سرم را پایین می اندازم
و با انگشتانم ور می روم
من هنوز هم
در گفتن " دوستت دارم "
عاجز هستم !!

چهارم :

لال مونی گرفته ام
دندان هایم قفل شده اند
هی به هم می خورند
دهانم بسته شده
بوی خاک گرفته
هر چه می خواهم بگویم :
" دوستت دارم "
نمی توانم !!

پنجم :

مانند پسران چهارده ساله شده ام
هر وقت به تو فکر می کنم
عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند !1

ششم :

به پت پت افتاده ام
دست و پایم را
گم کرده ام
گونه هایم سرخ شده است
با این همه دست پاچه گی
چگونه می توانم به تو بگویم :
" دوستت دارم " !؟

اکبر درویش . پاییز سال 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر