۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

روزهای بد ...


اول :

روزهای خوب
چه زود 
می گذرد
اما
روزهای تلخ
انگار
تا ابدیت
ادامه دارد ...

دوم :

حرف هایی را
که برای نگفتن دارم
نمی دانم
در صندوق خانه ی قلبم
پنهان سازم
یا در گورستانی سیاه
به خاک بسپارم !؟

سوم :

تو تمام تمام تمام ناتمام ناتمام تمام مرا
به افول کشانده ای
شرمت باد !!
افسوس و دریغ
روزهایی را
که ناتمام من
در کنار دوست داشتن ناتمام تو
به تمام شدن می اندیشید !

چهارم :

حرفی بزن
که صدای تو بهترین صدای این جاست
چیزی بگو
گوش های من
شنیدن تو را عبادت می کنند
چیزی بگو
اما
از جدایی حرفی نزن
که مرگ
در پشت در ایستاده
دق الباب می کند !

افسوس
که صدای تو هم
فراموش کرده است مرا

پنجم :

عزادار پسر کوچکی هستم
که سال های سال
زندگی کرد
اما ,
هیچ گاه بزرگ نشد
تا روزی که
خود را
در شعرها دفن کرد
عزادار پسر کوچکی هستم
که از بخت بد
" من " بود !!
ی چیزی مثلا بداهه

اکبر درویش . پاییز سال 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر