۱۳۹۳ فروردین ۱۰, یکشنبه

انگشت نما

دل من آسه و پاسه
دلش از سنگ الماسه
خدایا این چه عشقی بود
گذاشتی تو تو این کاسه
منو انگشت نما کردی
منو رسوای عام کردی
خاطرخواهی چه دردی بود
که تو بر من تمام کردی

شدم من سنگ روی یخ
پیش اون چشمای زیبا
مرا حتی ندید و رفت
دو صد لعنت به این دنیا
با اون چشمای مغرورش
از روی عشق من ردشد
ندید حتی یه لحظه که
ز عشقش چشم من تر شد

دلم بد جوری جا مونده
توی این عشق وامونده
پدر سوخته نمی بینه
که از خودش جدا مونده
منو انگشت نما کردی
منو رسوای عام کردی
خاطرخواهی چه دردی بود
که تو بر من تمام کردی

9 فروردسن سال 1393
اکبر درویش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر