۱۳۹۲ اسفند ۱۲, دوشنبه

گزارش به دوستان و همراهان

گزارش به دوستان و همراهان
با " نیکوس کازانتزاکیس "
به خاطر کتاب " گزارش به خاک یونان "

در والاترین حس شگفت
در ماورایی ترین لحظه ی شگرف
در نیاز خواستن
در احساس دانستن
در صحرای شعور
در برهوت شرف
در کویر درک ,
هشیار ...
آگاه ...
بیدار ...
بی قرار و جستجوگر
با دلی لبریز از اضطراب
و قلبی سرشار از تردید
اما پر از ایمان
پر از آتش ایقان
در مسافت بی کرانه ی غرابت
در وسعت بی پایان تنهایی
پای در جاده ی سفر می گذارم
راه می افتم
می روم ...
می روم ...
می روم ...
تا به بینم
تا بشناسم
تا بفهمم
تا بیابم
تا برگزینم
راهی را انتخاب می کنم
و سفر , ...
با خستگی ها
با رنج ها
با از پای افتادن ها
و ناامید نشدن ها
و رفتن ها ...
رفتن ها ...
رفتن ها ...
می روم
بی آن که لحظه ای تردید بر من مستولی شود
بی آن که لحظه ای به ایستم
و بگذارم که ناامیدی بر من غلبه کند
می روم
سراپا تلاش
سراپا شور رسیدن
و مقصود را دیدن
و معبود را زیارت کردن ...
اما ,
به پایان راه که می رسم
می بینم که گرداب مرموز
دهان گشوده است
وحشت سراپای وجودم را فرا می گیرد
بر می گردم
با دلی لبریز از دلهره
و دغدغه ...
راهی دیگر را در پیش می گیرم
و سفر , ...
با تاریکی ها
با بن بست ها
با هزاران بیراهه
با هزاران سراب
و رفتن ها ...
رفتن ها ...
رفتن ها ...
می روم
بی آن که حتی لحظه ای ناامیدی مرا از پای بیندازد
بی آن که لحظه ای به ایستم
و حتی به پشت سر نگاهی بیندازم
می روم
تن تشنه ی دیدن
تن تشنه ی رسیدن
اما ,
باز در پایان راه ,
این راه دیگر
بار دیگر
به گرداب مرموزی می رسم
که به روی من آغوش گشوده است
هراس از نرسیدن
چون دغدغه ای بر من هجوم می آورد
دوباره عقب نشینی می کنم
باز برمی گردم
در جستجوی راه
در آرزوی مقصود
و باز ,
سفری نو
با اندوه راه
با هجوم بوران
اما مقاوم
اما استوار
و رفتن ها ...
رفتن ها ...
رفتن ها ...
می روم
بی آن که لحظه ای شانه از زیر بار سفر خالی کنم
هنوز در دلم
هزاران جرقه ی امید
می تابد
و پاهایم در آرزوی رسیدن
هنوز پر توان و استوار ...
می روم ...
می روم ...
می روم ...
و ناگهان ,
دوباره همان مغاک
مرا به سوی خود می خواند
همان گرداب مرموز
به رویم دهان می گشاید
همان سراب دهشت
در برابرم هویدا می شود
و باز ,
بر می گردم
پای در راه ...
راهی تازه را می آغازم
_ سفر ...
سفر ...
سفر ...
و در پایان هر سفر
آن گاه که بن بست ها در برابرم سر بر می آورند
بی لحظه ای توقف
بر می گردم
و راهی دیگر را آغاز می کنم

تنها مانده ام
در چهار راه انتخاب
که حتی جاده های باز هر سویش
به جاده ی بن بستی منتهی می شود
گشوده به سوی گرداب ها...
مردد
بی قرار و جستجوگر
تنها مانده ام
با کوله بار دردهای ناگفتنی سال ها و سال ها
با سکوت عمیق در خود فرو ریختن
در میان یاس و غربت
با اندوه هزاران برگ از دست داده
با افسوس تمامی قمارهای باخته
سرگردان
ناآرام و مغلوب
در چهار راه انتخاب
تنها مانده ام

اما ,
من به رغم اسیر بودن در حصار تن
می خواهم فراتر بروم
می دانم
تنها راه رهایی
در قربانی شدن است
باید مانند مسیح
صلیب بر دوش گرفت
تا به معراج جلجتای خویش صعود کرد
من می دانم که با فراشدن به جلجتا
قربانی می شوم
اما ,
تصلیب
تنها راه رستاخیز است
هر چند
هر راه که می روم
در پایان
به گردابی مرموز می پیوندد
اما ,
من می خواهم فراتر بروم

من ,
چون " فرانسوا " 1
آن فقیر اسیزی
" سرگشته ی راه حق " 2
با دلی لبریز از ایمان
بی قرار و جستجوگر شده ام .
من در میان " آزادی یا مرگ " 3
ایستاده ام
اما تن به " آخرین وسوسه " 4
نخواهم داد
که زیستن
در سایه ی ترس و وحشت
هیچ گاه مرا زیبا نیامد
هیچ لحظه ای از این بودن
نتوانست دل سرسخت مرا
رام خویش کند
حتی زیباترین لحظه ها
که عشق ,
با تمام شگفتی اش
_ بر من سایه انداخت
تا مرا ,
که از خود خالی شده بودم
و همه به رود زلال یاران پیوسته بودم
دوباره به خود بیاورد
هیچ گاه این زندگی
نتوانست دل سرکش مرا به دام بیتدازد
در این دوران " برادر کشی " 5
حتی آن افتخارهای چشم پر کن
نتوانست چشمان مرا به سوی خود خیره کند
من انتخاب کرده ام
من " مسیح باز مصلوب " ام 6
که با چشم های باز
حادث های این روزگار را
تجربت کرده ام
و می دانم تنها راه رستاخیز
تصلیب است
باید برای آزادی
برای رسیدن به عدل و داد
به جلجتای خویش صعود کرد
تا فراتر رفت
تا رها شد
تا رسید
هر چند ,
در پایان هر راه ,
مغاک دهشتناک خفته است !!

اکبر درویش . 19 اسفند ماه سال 1363

1 _ " فرانسوا " رهبر فرقه ی " فرانسیسکن " ها و قهرمان کتاب " سرگشته ی راه حق " اثر " نیکوس کازانتزاکیس "
2 و 3 و 5 و 6 _ نام کتاب های " نیکوس کازانتزاکیس "
4 + منظور کتاب " آخرین وسوسه مسیح " می باشد 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر