از دست نوشته های :
" در سایه ی ارتداد "
ای هم غصه ی من
خسته از تکفیرها و تطهیرها
بیا
ترس هایت را به باد بده
به شانه ی من تکیه کن
و در سایه ی ارتداد
دست هایت را به دست من بسپار
تا با هم
بهشت و جهنم را
نابود کنیم
و این قصه های همه ملال آور را
بسوزانیم
و دود کنیم
ای هم غصه ی من
اگر سیب هم نبود
ما باید بهانه ای دیگر پیدا می کردیم
تا دست هم را بگیریم
و از بهشت بی دردی بگریزیم
تا بتوانیم دور از چشم خدا ,
خود باشیم
بهشت چیست
دوزخ چیست ؟
اکنون تو در کنار من هستی
این یعنی تمام زندگی
قلب من برای تو می طپد
و قلب تو برای من
ما خدا هستیم
بگذار در آغوش هم ,
خلقت تازه ای را آغاز کنیم
بی هراس دوزخ
بی وعده ی بهشت ...
ای هم غصه ی من
خدا ما را دوست نداشت
اما ما باید
هم را دوست بداریم
که عشق کتاب ماست
و دوست داشتن ,
رسالت ما
به آتش دوزخ میندیش
به گرمای آغوش من فکر کن
که من به بهشت نمی اندیشم
بودن تو بهشت من است
بگذار بهشت و جهنم ,
ارزانی همان خدایی باشد
که از بودن تو با من
به خشم آمده است
و اکنون شعله های درونش
جهان را به آتش کشیده است ...
اکبر درویش . آذر ماه سال 1390
" در سایه ی ارتداد "
ای هم غصه ی من
خسته از تکفیرها و تطهیرها
بیا
ترس هایت را به باد بده
به شانه ی من تکیه کن
و در سایه ی ارتداد
دست هایت را به دست من بسپار
تا با هم
بهشت و جهنم را
نابود کنیم
و این قصه های همه ملال آور را
بسوزانیم
و دود کنیم
ای هم غصه ی من
اگر سیب هم نبود
ما باید بهانه ای دیگر پیدا می کردیم
تا دست هم را بگیریم
و از بهشت بی دردی بگریزیم
تا بتوانیم دور از چشم خدا ,
خود باشیم
بهشت چیست
دوزخ چیست ؟
اکنون تو در کنار من هستی
این یعنی تمام زندگی
قلب من برای تو می طپد
و قلب تو برای من
ما خدا هستیم
بگذار در آغوش هم ,
خلقت تازه ای را آغاز کنیم
بی هراس دوزخ
بی وعده ی بهشت ...
ای هم غصه ی من
خدا ما را دوست نداشت
اما ما باید
هم را دوست بداریم
که عشق کتاب ماست
و دوست داشتن ,
رسالت ما
به آتش دوزخ میندیش
به گرمای آغوش من فکر کن
که من به بهشت نمی اندیشم
بودن تو بهشت من است
بگذار بهشت و جهنم ,
ارزانی همان خدایی باشد
که از بودن تو با من
به خشم آمده است
و اکنون شعله های درونش
جهان را به آتش کشیده است ...
اکبر درویش . آذر ماه سال 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر