۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

ایستاده جان به کف

این منم
ایستاده
جان به کف
عریان
با آغوش باز
در مسیر تیرها و تبرها
چشم دوخته
بر افق هایی
همه دور
اما
همه آبی
همه گشوده ...

صادقانه
ترس هایم را لگدکوب کرده ام
در حیطه ی رنج هایم
بی هیچ چشمداشتی
با تمام سخاوت
با تمام امید
و دیری ست
که نان و نام خود را
فدای عشق کرده ام
تا به مقام دوست داشتن رسیده ام
و از تمام جهان
تنها مرا قلبی باقی مانده است
که دوست می دارد
مردم را ...
و عشق می ورزد آزادی را
و دوست می دارد عدالت را

نگاه کن
اکنون
چیزی برای از دست دادن ندارم
هر چه را که باید از دست می دادم
سال هاست که از دست داه ام
تنها این نفس ها را
که به شوق یاران
دم و بازدمی می کند
و قلب من
که با عشق یاران می طپد
به امید آزادی
به امید عدل و داد
که آن هم
فدای عشقی که به یاران دارم .

اکنون,
این منم
ایستاده
جان به کف
عریان
با آغوش باز
در مسیر تیرها و تبرها
دریابید مرا
با تمام بودنم
و با قلبی
که از شدت عشق
هر لحظه آتشفشان می شود .

اکبر درویش . دی ماه سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر