۱۳۹۲ بهمن ۹, چهارشنبه

بردار نقابت را


بردار
نقابت را
آن هاله ای را ,
که سالیان ها سال
در پشت آن پنهان شده ای

بردار
نقابت را
بگذار بهتر دیده شوی
همان گونه که هستی
تا همه بدانند
تا همه بفهمند
آن کس را که ناجی می پنداشتند
با آن ظاهر مقدس ,
ضحاک سفاکی ست
که هنوز ,
مارهای نشسته بر دوشش
تشنه ی خون هستند

هویدا شو
دیری ست آن نقاب فریبنده ,
تنها کسانی را
فریب می دهد
تا در زیر علم تو سینه زنند
که دار و دسته ی کوران هستند
و شب را ,
خورشید روشن می پندارند

بردار
نقابت را
دستانت را رو کن
تا همه ببینند
آن چه پنهان کرده ای
نه شاخه ی زیتون است
و نه یک گل سرخ
که خنجری ست خون آلود
تا بدانند این سایه ی مهربان ,
که بر سرشان احساس می کنند
سقفی ست که بر سرشان
آوار می شود

بردار
نقابت را
تا گوش ها بشنوند
پشت تمام موعظه های عارفانه
طناب داری ست
که بر گردن شان می افتد
که این رعد و برق ,
نوید باران نمی دهد
زلزله ای در راه است

بردار
نقابت را
بازی ,
به آخر رسیده است
خواهد رسید
روزگاری که کاوه ی آهنگر ,
بیرق خود را برافرازد
تا روز آزادی
تا استوار شدن عدالت ...

می رسد
خواهد رسید
بردار
نقابت را

اکبر درویش . بهمن ماه سال 1392


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر