۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

در میان کاش ها ...

ننویسندگی :

کاش خیلی چیزها دست خود آدمی بود و در خیلی موارد حق انتخاب داشتیم
به دنیا آمدن
کجا به دنیا آمدن
کجا زندگی کردن ...
نمی دانم ما اسیر دست جبر هستیم یا بازیچه ی دست انتخاب های نا آگاهانه و یا وقتی آگاهانه می خواهیم انتخاب کنیم چه گرداب ها و سراب هایی را در پیش پای خود داریم !
من آنقدر کاش در دلم دارم که اگر دلم کویر بود تمام درخت های کاش در دل من می روئیدند
گاهی باور نمی کنم حق انتخاب داشتن را و فکر می کنم همه چیز جبرا بر آدمی تحمیل می شود .
چند سال پیش یادم می آید در رامسر سوار مینی بوسی بودم که مسافری سوار شد حدودا 40 ساله با ریش انبوه و قیافه ای دردناک ... روی کتش مقوایی را سنجاق کرده بود و روی آن نوشته بود :
آقایون محترم . من زبان دارم ولی دلم نمی خواهد حرف بزنم . لطفا با من حرف نزنید .
نزدیک 40 سال از آن روزها می گذرد ولی هنوز چهره ی آن مرد و آن نوشته را بر خاطر دارم . همان موقع به حال او غبطه خوردم و پیش خود گفتم ای کاش من هم می توانستم دهانم را ببندم و سکوت کنم و دیگر هیچ نگویم . هنوز هم دوست دارم مانند آن مرد لاغر ژولیده ی غمگین پریشان باشم .
کاش گفتن را بلد نبودم
کاش لال به دنیا آمده بودم
کاش سکوت مهری می شد بر دهانم
کاش ...حداقل می شد دهان بندی می خریدم و هر وقت دوست داشتم بر دهانم می گذاشتم و روزه ی سکوت می گرفتم .
دردهای آدمی کم نیست و وقتی که هشیار و آگاه به حقایق می شوی دردهایت بیشتر و بیشتر می شود و طاقت و تحمل را از تو می گیرد .
افسوس که کاش ها چون زندانی برای من شده اند و بر دست و پایم زنجیر بسته اند تا باور کنم که من در جهان کاش ها زندگی می کنم !!

اکبر درویش
بازنویسی یک ننویسندگی
بهمن ماه سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر