1
کدامین زمان ,
اقرار خواهیم کرد
که نمی دانیم !؟
این زمان ,
آغاز لحظه ی دانستن است .
2
کاش می شد
به جای اندیشیدن به آزادی خود ,
لحظه ای
به آزاد ساختن اندیشه ی خود
می پرداختیم
آن گاه
درمی یافتیم
در زندانی دیگر را نمی گشاییم !
3
گام ها ,
بر می داریم
اما افسوس ,
نه تنها پیش نمی رویم
پس می رویم
فرو می شویم !!
4
آزادی اندیشه را ,
می باید
بر آزادی خود
مقدم بدانیم
تا در حصار جهل اسیر نشویم !
5
تا از زندان " من " ,
خلاص نشویم
نمی توانیم
دیگر زندان ها را ,
بر پشت سر بگذاریم
آزادی ,
از " من " شروع می شود .
6
تعصب جاهلانه
ناآگاهانه ,
خرد و ادراک را
بی ثمر می گرداند
و آدمی را کور و کر می سازد .
7
بودن ,
اگر چه ,
بر ما تحمیل شده است
اما شدن ,
با اندیشه
در دست های ما
شکل می گیرد .
8
باورهای غلط ,
در دامن تعصب ,
بزرگترین دشمن آدمی ست .
9
افسوس
که نه آزادی را می شناسیم
نه چهره ی دژخیم را
و مسرور
که زندگی می کنیم .
10
همیشه مردد
در برداشتن گام ها
و ناتوان
کی اولین گام را برخواهیم داشت !؟
11
چون دریا باش
که هر چه از آن می نوشند
پایانی ندارد
چون دریا باش
بزرگ و بخشنده
عمیق و گسترده
چون دریا باش
زلال ...
زلال ...
اکبر درویش . بهار سال 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر